بنابراین، اساس عرفان و معرفت عرفانی، معرفتی است عاشقانه و مولانا به عنوان یکی از بزرگترین عارفان جهان اسلام، جهانبینی عاشقانه عرفانی را به اوج خود رسانید؛ و در یک کلام، معرفت مولانا را جز با ریاضت و سختی دادن به نفس و عاشق شدن روح نمیتوان تجربه کرد و جهان پر رمز و راز مولانا را نه با عقل، بلکه با عشق میتوان کشف کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در میان شاعران بزرگ پارسیزبان، مولانا در ژرفای سخن و درهمشکستن آداب و بازآفرینی، ممتاز است. در استواری سخن و فصاحت گفتار، از فردوسی و سعدی پیشتاز، و همانند حافظ در گوهرسازی و صنعتگری، چیرهدست است؛ به هیچ عروس آراستهای هم در جلوهگری مجال رقابت نمیدهد.
مثنوی دریاست، اگر کسی دریانورد دریادیدهای هم باشد، باز توانایی آن را نخواهد داشت که در چند دقیقه سخن گفتن، پهناوری دریای فکر او را به ما نشان دهد چه رسد به نگارنده این پایان نامه که در برابر این اقیانوس بیکران قطرهای بیش نیست.
مولوی افکار پیچیده علمای اسلامی را ساده و روشن بیان میکند و عصاره آن را در ضمن حکایات هنرمندانه، به ما نشان میدهد. آگاهی کلی از سوابق فرهنگی این داستانها، تا آنجا که خواننده در دریای فلسفه و جدال آن با شریعت غرقه نشود که از ساحل هنر و شعر به دور بیفتد بسیار بجاست.
«با دقتنظر در روش فکری مولانا که با یک هیجان فوقالعاده روانی درآمیخته است، و به طورکلی با نظر به تنوع ابعاد و گسترش استعدادهای روانی یک مغز رشد یافته، انتظار یک مکتب سیستماتیک فلسفی و جهانبینی کلی و همچنین یک نگرش علمی معمولی کاملا بیمورد و بیهوده است. کسانی که میخواهند این کوه آتشفشان معرفت را در قالبهای معمولی فلسفی و علمی مانند مشایی و اشراقی و ایدهآلیسم و رئالیسم معمولی بگنجانند، یا از وضع روانی مولانا اطلاع کافی ندارند و یا قالبگیری معمولی فلسفی و علمی برای خود آنان چنان مطلق جلوه کرده است که تصور مافوق آن قالبگیری، به ذهنشان خطور نمیکند»
(میرزا بیگی، همان: ۴۶)
۳-۱-۳- اخلاق و عادات مولانا
یکی از راههای شناخت افراد و جایگاهی که دارند دقت و توجه در اخلاق و عادات آنهاست، این اخلاق و عادات بیشتر به جایگاه فرد نزد دیگران برمیگردد. در تذکرهها، عادات و اخلاق مولانا در عنوانی جداگانه ذکر نشده است؛ اما بهصورت پراکنده میتوان از لابلای کتب مختلف به این ویژگی خاص مولانا پیبرد؛ تا بر شناخت ما نسبت به او افزوده گردد. «قبل از آنکه این مرد بزرگ به دایره تصوف درآید زندگی عالمانه و با شکوهی داشت. چون سوار میشد جمعی از علما و طلاب و حتی امرا در رکابش بودند. مولانا در مناظره و مجادله که طریقه عام اهل علم بود، گامها جلوتر از دیگران بود. با دربار امرا و پادشاهان هم ارتباط داشت. لیکن بعد از ورود به سلوک، شیوه خود را عوض کرد. روشن نیست که زندگی صوفیانه مولانا از چه زمانی شروع میشود، ولی مسلم است که او قبلا مرید سیدبرهانالدین محقق بود. نه یا ده سال مقامات فقر را از محضر او آموخته بود. وقایع و حکایات کشف و کرامات به گفته مولف مناقب العارفین و دیگر تذکره نویسان معلوم میشود که زندگی صوفیانه او از زمانی که برای تحصیل علم به دمشق میشود که زندگی صوفیانه او از زمانی که برای تحصیل علم به دمشق رفتهاست آغاز شدهاست؛ … زندگی صوفیانه مولانا پس از ملاقات با شمس تبریزی شروع شدهاست، اگر چه درس و تدریس و فتوی هنوز ادامه داشت، اما آن کار صرفا از زندگانی اولیه او باقی ماندهبود و بیشتر غرق در نشئه تصوف بود.
ریاضت و مجاهده را به حدکمال رسانده بود. سپهسالار که سالها همنشین او بود مینویسد: من هیچ شبی او را در جامه خواب ندیدم. وی از بستر بالش و لحاف هرگز استفاده نمیکرد و به قصد خواب دراز نمیکشید و چون خواب بر او غلبه میکرد، در گوشهیی مینشست و نشسته میخوابید.
در غزلی گوید:
چه آساید به هر پهلو که گردد | کسی کز خار دارد او نهالین؟ |
(مجتبایی، همان ۲۳۲)
«در مجالس سماع چون خواب بر مریدان غالب میشد، برای رعایت حال آن ها به دیوار تکیه میداد و سر بر زانو مینهاد تا آنان بخوابند. چون یاران میخوابیدند خود برمیخاست و به ذکر و فکر مشغول میشد و این قضیه را چنین بیان میکند:
همه خفتند ومن دلشده را خواب نبرد | همه شب دیده من بر فلک ستاره شمرد | |
خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید | خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد |
(کلیات شمس، ۱۳۷۱، غزل۷۷۹)
بیشتر روزها روزه بود، شاید امروز باور نکنند، اما به گفته راویان معتبر ده روز یا بیست روز هیچ چیز نمی خورد. وقت نماز روی به قبله میکرد و رنگ چهره اش تغییر مییافت.
در نماز استغراق تمام به وی دست میداد. سپهسالار میگوید که بارها به چشم خود میدیدم که اول عشا تکبیرهالاحرام میگفت و تا اول صبح دو رکعت نماز میخواند. در غزلی که نمازش را توصیف میکند، و در مقطع آن میگوید:
به خدا خبر ندارم چو نماز میگزارم | که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی |
(همان، غزل ۲۸۳۱)
یکبار در فصل زمستان که هوا سخت سرد بود در نماز چندان گریه کرد که چهره و محاسنش از اشک تر شد و از شدت سرما اشکهایش یخ بست و او همچنان مشغول نماز بود. در اوایل حیات با پدر به حج رفته بود، بعد از آن احتمالاً به سفر حج نرفتهاست. زهد و قناعتش بینهایت بود. پادشاهان و امرا وجوه نقد و انواع هدایا برای او میفرستادند، ولی مولانا چیزی برای خود نگاه نمیداشت، همه را پیش صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی میفرستاد. گاهی اتفاق میافتاد خانوادهاش در نهایت تنگدستی میماندند، به اصرار سلطانولد چیزی از آن هدایا نگه میداشت. روزی که در خانه ما بود درویشی میآید. هلیله در دهان میگذاشت و دلیل آن معلوم نیست. هر کس در این باره از روی حدس سخنی گفته است. سبب را از چلبی پرسیدند گفت: مولانا به سبب ترک لذات نمیخواست که دهانش شیرین باشد. ما این گفته را صحیح نمیدانیم زیرا استغراق و فنا مقوله دیگری است. حالات و زندگانی مولانا از ترک لذات و دنیاگریزی او حکایت نمیکند. بخشش و ایثارش به حدی بود که جبه و هر آنچه به تن داشت به گدا میبخشید. جبه و قبا مثل عبا جلوباز بود که بیرون آوردن آن دشوار نباشد و با آن همه عظمت شان و مقام بی تکلف کامل فروتن و خاکسار بود.
در یکی از روزهای زمستان پیش حسامالدین چلپی رفت. چون بیگاه بود دروازه منزل بسته بود و همه خوابیده بودند، برف میبارید، پشت در توقف کرد، برف بر سرش نشست برای آن که اهل منزل را ناراحت نکند در را نکوبید و کسی را صدا نزد، صبح که دربان در را باز کرد و مولانا را با آن وضع دید به حسامالدین خبر داد. حسامالدین آمد خود را به پاهای مولانا انداخت و گریست و وی را در آغوش گرفت و آرام کرد.