جهان بی خاکِ عشق آبی ندارد
همه صاحب دلان را پیشه این است
همه بازی است الا عشقبازی
که بودی زنده در دَورانِ عالم
از مولانا نیز اشعاری مشابه میخوانیم:
عشق امر کل، ما رقعهای، او قلزم و ما جرعهای
از عشق گردم مؤتلف، بی عشق اختر منخسف
او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها
از عشق گشته دال الف؛ بی عشق الف چون دالها
اما نیروی عشق که قادر است جهان را به جنبش درآورد، در نزد مولانا از آنجا که اغلب در رفیق طریق متجلی میگردد، بیشتر در مدح شمس الدین تبریزی یا صلاح الدین زرکوب و یا حسام الدین نمایان میشود. بیت زیر نشان میدهد که حافظ نیز نگاهی مشابه دارد:
جهانِ فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانیّ عالم را طفیل عشق میبینم
و یا در جای دیگر میگوید:
طفیل هستیِ عشقند آدمیّ و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
۳-۱۳-۱. بررسی تجلی عشق در آثار احمد غزالی
از منظر غزالی عشق گوهری است بیبدیل که حق تعالی در وجود همهی پدیدهها قرار داده است. جوهر اصلی آفرینش و بنیادیترین عامل محرک زنجیرهی حیات عشق است. عشق، در قاموس زبانهای جهان یکی از پرتعریفترین و در ادبیات ملّتها پربسامدترین است؛ امّا حقیقت این است که معنای عشق از گفتن بسیار، پنهان مانده است. در مکتب جمال یا زیبایی پرستی که احمد غزالی عارف قرن پنجم پیرو آن بوده است. اصالت عشق به زیبایی است و اگر هستی را از زیبا بدانیم و انسان را موجودی زیباپرست معنا کنیم، آن وقت سرمایهای به نام عشق به دست خواهد آمد که میتواند جهانی نو و انسانی دیگر سازد، زیرا نه تنها انسان، عاشق زیبایی است بلکه همه موجودات نسبت به زیبایی حساسیت نشان میدهد. عشق قانونی است که بر هستی حاکمیت دارد و با این ترتیب ادیان معنایی دیگر یافته و تعالیم آن ها با دیدگاهی دیگر قابل ارائه خواهد بود. تقویت تجلی خداوند در وجود انسان که از شرایط مهم مکتب جمال است، پی بردن به حسن و جمالی است که اصل آن در عالم بالا است. احمد غزالی در این باره میگوید: «اگرچه عاشق با عشق آشناست اما معشوق هیچ آشنایی ندارد».
از منظر غزالی میتوان عشق را مهر و محبّت فراوان نسبت به شخصی دیگر و دل سپردن به او دانست. «عشق، محبّت مفرط را گویند» (فخرالدین عراقی، ۱۳۸۶: ۵۵۵) به عبارتی عشق، حبّ همراه با هوی به همراه آشفتگی و شوریدگی است. در موضوع عشق رسالهها و آثار فراوانی به دست قدما و معاصران نوشته شده است که در آن به جنبههای مختلف عشق پرداختهاند. علاوه بر آن باید به داستانهای عاشقانه در هر فرهنگ و قومی اشاره کرد. در این آثار به گونهای در کشف حقیقت عشق و شرح اسرار آن و شناخت دو قبیله عاشقان و معشوقان، دستاوردهایی ارائه شده است؛ امّا آنچه در این پژوهش به آن پرداخته شده، پندناپذیری عاشق است که از مسائل مهم در موضوع عشق به شمار جان و روان خود بیرون میرود. نکته اساسی که در ارتباط با این مبحث مطرح میشود، رویارویی عاشق با ناصحان و رقیبان و اطرافیان اوست که هرکدام به دلایلی برآنند که عاشق را از عشق و محبّت خود نسبت به معشوق بازدارند تا مگر از میل و شوق خود دست بکشد و یاد و نام محبوب را از ذهن و بکند؛ امّا آویختن عاشق به عشق، یا به واقع پیچیدن عشق همچون عشقه بر وجود عاشق، ستیز او را حتّی تا لحظهی شگرف رهایی از خویش و آرام گرفتن در آغوش مرگ به همراه دارد. عشق محبوب آنچنان در رگ و خون و جان عاشق رسوخ کرده که هیچ چیز چارهساز او نیست؛ حتی گاهی خود عاشق از ورطهای که در آن افتاده و توان بازآمدن ندارد در شگفت است؛ امّا ترک عشق و شیدایی برای او ممکن نیست.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
احمد غزالی، فصل هفتاد و چهار رسالهی «سوانح العشاق» را به اختیار نداشتن در عشق اختصاص داده است؛ همچنین در حکایتی نقل میکند که گلخن تابی بر شاهی عاشق میشود. شاه خبردار میشود؛ هنگامی که میخواهد عاشق را تنبیه و مجازات کند وزیرش میگوید:
«تو به عدل معروفی، لایق نبود که سیاست فرمایی؛ چه عشق کاری است که بیاختیار بود و سیاست فرمودن بر کاری که در آن اختیار وی نیست، از عدل دور افتد» (احمد غزالی، ۱۳۸۸: ۱۲۲).
عاشقان شیدایی از بلایی که در آن غوطهورند، شکوه میکنند و نالهها سر میدهند؛ ولی در چنگ عشق و سرنوشت اسیرند و هرگاه که میکوشند تا رهایی یابند و یا دیگران از روی نیکخواهی میخواهند تا عاشق را یاری کنند و او را از غم و غصّه عشق نجات دهند، ناامیدانه سرود جانگداز یأس میخوانند که آنچه بر قلم قضا و قدر رفته، تغییرپذیر نیست. البّته این مطلب میتواند تحت تأثیر عقاید اشعری و جبرگرایی باشد که بر ادبیات فارسی حاکم بوده است. چنان که ابن داوود ظاهری، از نظریهپردازان عشق در قرن سوم، هنوز با قطعیت جبری بودن عشق را نمیپذیرد و به نوعی دوگانگی طبع و کسب را در عشق مطرح میکند؛ (البّته باید اشاره کرد که ابن داوود، معتزلی بوده است) «نمیگویم که عشق گزیرناپذیر است؛ زیرا در آن صورت اعتراف کردهام که خود آن را برنگزیدهام؛ نیز نمیگویم که از راه اکتساب در خود پدیدش آوردهام؛ زیرا