- این که هر مراجع تا چه حد به اهداف موردنظر مشاوره رسیده باید قابل مشاهده باشد.
فرض مشاوری که نظریه رفتاری را به کار میبرد آن است که رفتار مراجع معلول شرطی سازی است و هر فردی بسته به آنچه فرا گرفته نسبت به محرک یاشرایط معین به شیوهای قابل پیش بینی واکنش نشان می دهد. به نظر هورن[۳۴] (۱۹۸۹) بدیهی است که هدف مشاوره رفتاری معطوف به تصمیم گیری اتخاذ یک تصمیم است. پاترسن عنوان میکند. هدف رفتار درمانی ایجاد مجموعه کاملی از اصول روان شناختی است. که از اولین مرحله عرض حال بیمار تا هنگام مرخصی او به کار گرفته میشود. این امر مستلزم روشهای منظم جمع آوری اطلاعات به مظور ارزیابی مشکلات بیمار و تصمیم گیری در مورد برنامه درمان است. چارچوب مبتنی بررفتار گرایی مستلزم آن است که درمانگر:
- مشکل را موضع یابی کند.
- عرض حال اولیه بیمار را به زبان یک مجموعه سؤالات متناسب با تکنولوژی رفتاری امروز ترجمه نماید (هورن ۱۹۷۹؛ ۲۲۶ – ۲۲۵ به نقل از گیبسون؛ میشل؛ ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸، ۱۷۶).
نظریه منطقی – عاطفی:
نهضت درمان منطقی – عاطفی توسط آلبرت[۳۵] الیس به وجود آمده است. این نظریه متکی است بر این فرض که انسان میتواند به شیوهای منطقی عمل کند. رفتار منطقی رفتاری مفید و بالقوه ثمر بخش تلقی میشود در حالی که رفتار غیر منطقی به ناخرسندی و بطالت منجر میگردد. فرض الیس بر این است که بسیاری از انواع مشکلات عاطفی نتیجه الگوهای تفکر غیر منطقی است. الگوهای غیر منطقی از همان اوایل زندگی توسط اشخاص مهم زندگی فرد و کل فرهنگ و جامعه تقویت میشود. بنا به نظر الیس، اشخاص دچار مشکلات عاطفی به منظومه باوری میرسند که باعث تکلم مکنون و با خودگوییهای مبتنی بر مفروضات و منطق غلط منجر میشود و آنچه که فرد با خود میگوید رابطه نزدیکی با احساس و عمل او دارد.
مبنای اساسی نظریه پردازی الیس در الگو AB.CD به شرح زیر خلاصه میشود.
A: مربوطه به یک واقعه خارجی است که شخص مشمول آن قرار میگیرد.
B: مربوط به سلسه افکار یا با خودگویی هایی است که شخص در پاسخ واقعه خارجی بدان میپردازد.
C: به احساسات و رفتارهای ناشی از B مربوط میشود.
D: به تلاش درمانگربرای تغییر سلسله افکار با خودگوییها بر میگردد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
E: پیامدهای رفتاری و عاطفی مفروض ناشی از مداخله درمانی درمانگر است.
به طور خلاصه مشاوره منطقی – عاطفی مبتنی بر این فرض است که اکثر افراد جامعه دچار روشهای متعدد افکار غیر منطقی میشوند. همین افکار غیر منطقی به رفتارهای غیر منطقی منجر میگردد. لذا هدف مشاوره باید کمک به اشخاص جهت شناسایی و تغییر همه عقاید غیر منطقی باشد. تحقق این هدف مستلزم وجود مشاوری فعال موجه و مقتدر است که بتواند از یک مجموعه فنون گوناگون استفاده کند (هانس و دیگران ۱۹۹۰، ۱۷۳ به نقل از گیبسون، میشل. ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸٫ ۱۷۵).
در روش منطقی – عاطفی مشاور بیشتر یک معلم و مراجع بیشتر یک دانش آموز تلقی میشود و روشهای مشاوره نه فقط شامل تدریس و فعالیتهای وابسته به آن مانند مطالعه یا سایر تکالیف، بلکه سؤال کردن وزیر سؤال بردن حتی تاکتیکهای مواجهه، عقد قرار داد، تلقین و ترغیب را هم شامل میشود. مشاوره منطقی – عاطفی را میتوان نه فقط در درمان فردی بلکه در گروه درمانی، گروههای مواجهه ماراتون، مشاوره زناشویی و خانواده درمانی هم به کار گرفت. (گیبسون؛ میشل؛. ترجمه ثنایی.۱۳۸۸؛ ۱۷۷: ۱۷۸).
مبنای بنیادی درمان عقلانی – عاطفی و رویکردهای هم خانواده آن این دیدگاه است که واکنشهای عاطفی و رفتاری انسان را باورهای اشخاص هدایت میکنند. فرایند رشد اجتماعی، بسیاری از باورها و ارزشهایی را که فرد نسبت به آنها هوشیار نیست و به روشنی بیان نشدهاند (مانند آزادی، انصاف و حقوق فردی)، به وی تحمیل میکنند؛ بنابراین اشخاص به بسیاری از باورهای مهم دیگر به صورت آشکار معتقدند و با توجیه عمل خود از آنها استفاده میکنند (حسینی نژاد ۱۳۸۹؛ ۱۵۱).
نظریه واقعیت درمانی:
نظریه واقعیت درمانی توسط ویلیام گلسر[۳۶] تدوین شده است. رویکرد گلسر یک رویکرد نسبتاً صریح است که در آن مراجع برای پرداختن به نیازهایش از طریق یک روند منطقی یا واقع بینانه اعتقاد دارد. مشاوره از دید واقعیت درمانی صرفاً یک نوع تعلیم یا کارآموزی ویژه است به فرد آنچه را که باید طی رشد طبیعی خود فرا گیرد در یک مدت زمان نسبتاً کوتاه بیاموزد.
واقعیت درمانی از بسیاری جهات به گشتالت درمانی و درمان مراجع – محوری شباهت دارد. در همه نظریههای یاد شده نحوه دریافت واقعیت از سوی مراجع و شیوه ارزشیابی درونی او از واقعیت مورد تأکید قرار میگیرد. به نظر گلاسر، مراجع در دنیای بیرونی (دنیای واقعی) و درونی خود زندگی میکند و دنیای واقعی بر رفتار فرد تأثیر نمیگذارد، بلکه دریافت و ادراک او از دنیای واقعی بر رفتار او تأثیر گذار است. انسان آزاد است و توان انتخاب دارد و باید مسئولیت پیامد انتخابهای خود را بر عهده بگیرد. در این روش درمانی، مواجه شدن با واقعیت، مسئولیت پذیری و ارزشیابی در مورد رفتارهای درست نادرست مورد تأکید قرار میگیرد. فرد نه تنها در مقابل اعمال خود، بلکه در برابر تفکرات واحساسات خود نیز مسئول است. فرد قربانی گذشته و حال خود نیست، مگر این که خود بخواهد. این رویکرد درمانی هم در مورد رفتارهای بهنجار و هم در مورد رفتارهای نابهنجار و هم در مورد تدوین شیوههای مناسب تعلیم و تربیت به کار میرود (خدایاری فرد ۱۳۸۷؛ ۲۰۷).
واقعیت درمانی بر رفتار فعلی تأکید دارد و لذا به تاریخچه گذشته مراجع تکیه نمیکند. واقعیت درمانی بر این فرض مبتنی است که در سراسر زندگی یک نیاز روانی وجود دارد: نیاز به هویت (که شامل نیاز به احساس منحصر به فرد بودن، مجزا بودن و متمایز بودن) است. نیاز به هویت به عنوان محرک رفتار در تمام فرهنگهای عمومیت دارد.واقعیت درمانی مبتنی بر این پیش بینی است که مراجع مسئولیت شخصی سلامت خود را خواهد پذیرفت. قبول این مسئولیت به یک معنا به شخص برای حصول استقلال و یا بلوغی کمک میکند که نتیجه آن اتکا به حمایت درونی خود اوست. گلسر معتقد است که آموزش و پرورش میتواند کلید روابط انسانی موثر باشد و در کتاب مدارای بدون شکست، برنامه حذف شکست، تأکید بر تفکر به عوض کار حفظی، طرح ایده مرتبط بودن برای برنامه درسی قرار دادن انضباط به جای تنبیه، ایجاد محیط یادگیری یعنی جایی که کودک بتواند تجارب موفق و منتهی به هویت موفق خود را به اوج برساند. ایجاد انگیزش، درگیر شدن، کمک به کسب رفتار مسئولانه دانش آموز و برقراری شیوههای فعال شدن والدین و جامعه در مدارس را عنوان کرده است. کری رویکرد واقعیت درمانی را چنین خلاصه میکند: یک درمان فعال، دستورالعملی، آموزشی، شناختی و رفتار – محورانه اغلب از روش عقد قرارداد استفاده میشود و هنگامی که قرارداد انجام شد درمان خاتمه مییابد. این رویکرد میتواند هم حمایتی و هم مواجه ای باشد از سؤالات چه و چطور ولی نه از سؤالات چرااستفاده میشود (کری ۱۹۸۷؛ ۴۹ به نقل از لندرث، ترجمه آرین. ۱۸۷، ۱۳۸۹، ۱۸۹).
نظریه تحلیل مراودهای:
تحلیل مراودهای یک رویکرد رفتاری – شناختی و مبتنی بر این فرض است که انسان از قابلیت انتخاب و تصحیح مسیر یا دوباره شکل دادن سرنوشت خود برخوردار است. این نظریه برای کمک به مراجعان جهت مرور وارزیابی تصمیمات اولیه و اتخاذ تصمیمات جدید و مناسب تر تدوین شده است. تحلیل مراودهای تکیه زیادی بر خود دارد که بنا به این نظریه دارای سه حالت والد، بالغ و کودک است.
در تحلیل مراودهای، از پرسشنامه، نمایشنامه زندگی، تحلیل ساختی، نقش بازی، تحلیل بازیها استفاده میگردد. تحلیل مراودهای بر فرد متمرکز است اما روشی است که طی آن مشاوره فردی در محیط گروه صورت میگیرد. مشاوره روش تحلیل مراودهای بر آن است که گروه روند عرضه بازخورد به اشخاص در مورد مناسبات و روابط آنان را تسهیل میکند. لذا گروه مشاورهای تجلی جهان کوچکی از عالم واقعی است. در این محیط تک تک اعضای گروه برای کار روی اهداف خود حضور دارند و نقش مشاور در گروه رهبری آنان است (لندرث، ترجمه ارین. ۱۳۸۹، ۱۱۱، ۱۱۲).
نام دیگر این نظریه، نظریه تحلیل رفتار متقابل[۳۷] است که توسط اریک برن[۳۸] عنوان شده است. در این روش تأکید ضروری بر رفتارهای متقابل است که آن را برای کار خانواده ومهارتهای اجتماعی و رفتارهای اجتماعی و رفتارهای ضد اجتماعی و برخی از مشکلات فردی، مناسب میسازد. گرچه محدودیتهای فنی سبب میشود که این روش برای درمان مشکلاتی که به راه حلهای اضطراری نیاز دارند (نظیر گرایش به خشونت) به کار نبریم.در این روش درمانی، مقدار زیادی اصطلاح تخصصی غیر ضروری وجود دارد. در این روش برای تفسیر ومرور ذهنی، تسلط بر مفهومهای پیچیده بازیها و تمرینهای مربوطه، لازم است. این موضوع، مستلزم آموزشهای تخصصی است و از این رو کاربرد این روشها را محدود میسازد.
از سوی دیگر مبنای نظری و تصوراتی که در این روش درمانی به کار گرفته شده به عنوان ابزاری تحلیلی، انگیزاننده بسیار سودمند است. در روش درمانی تحلیل رفتار متقابل به تأکیدی به جا، بر اهمیت «خود پنداره» در شیوههای تعیین کننده تعامل بین کودکان و دیگران بر میخوریم. این روش به علت تأکید مشابهی که به شناخت و باورهای تغییر پذیر دارد، به ایجاد ابراز وجود و توانایی شخصی در تعاملها تأکید دارد. برای اجرای این روش، شرایط ویژهای نیاز نیست و میتوان آن را در مورد طیف وسیعی از افراد در سنهای متفاوت و با مشکلات مختلف و هم چنین به صورت فردی یا گروهی به کار برد؛ اجرای این شیوه در مقایسه با شیوههای دیگر، نگرانیهای اخلاقی یا حرفهای ایجاد نمی کند. (حسینی نژاد ۱۳۸۹؛ ۱۵۰ – ۱۴۹).
نظریه و مشاوره گشتالتی:
گشتالت درمانی از روشهای مشاوره است که فردریک پرلز[۳۹] (۱۹۷۰ -۱۸۹۳) و همسرش لورا[۴۰] آن را ارائه دادند. آنها از مکاتب اصالت وجود، پدیدار شناسی و روان شناسی گشتالت تأثیر گرفته بودند. در مکتب اصالت وجود، بر تجارب زمان حال فرد، در روان شناسی گشتالت بر ادراک و کلی نگری و در پدیدار شناسی بر ادراک فرد از هستی واقعیت تأکید میشود. در حالی که گشتالت درمانی، ضمن توجه به اهمیت تجربه، ادراک فرد از هستی خود در زمان حال، بر ارگانیزم، به عنوان یک کل، هم چنین چگونگی ارتباط ارگانیزم با محیط و چگونگی کسب تجربه از جانب فرد تأکید میشود.
گشتالت درمانی بر افکار و احساسات و برداشت فرد از دنیا در زمان حال تمرکز دارد وبه گذشتهی فرد توجهی ندارد. در این روش بیش از این که به گفنگوهای انتزاعی در مورد وقایع وموقعیتهای مختلف توجه شود بر ایجاد زمینه برای تجربه مستقیم تأکید میشود. در گشتالت درمانی درمانگر به مراجع کمک میکند که رفتارهای اجتنابی را به سطح آگاهی بیاورد تا بدین وسیله حالت تعادل در فرد ایجاد شود. زیرا هنگامی که فرد از امیال، تحریکات و عواطف ناخواسته خود مطلع شود میتواند بامحیط تعادل مناسب تری داشته باشد. توجه به مکان و زمان موجود (حال) و ایجاد حداکثر آگاهی اساس گشتالت درمانی است. فرد پس از کسب آگاهی قادر خواهد بود به کمک اصول گشتالت رابطه بین مشکل و زمینه را وسعت بخشد و موقعیتهای ناتمام را تشخیص داده و در صدد اصلاح آن برآید. منظور از موقعیتهای نا تمام، نیازهای ارضا نشدهای است که معمولاً فشار روانی زیادی بر فرد وارد میکند و رفتارش را تحت تأثیر قرار میدهد (کری ۲۰۰۵٫ به نقل از خدایاری فرد ۱۳۸۷؛ ۲۰۱).
روانشناسی گشتالت یک شیوه درمانی است که مشاور طی آن به مراجع برای حصول یک پارچه خود و آموختن طرز استفاده از انرژی خود برای رشد، کمال و خودشکوفایی کمک میکند. هدف عمده مشاور گشتالتی یکپارچگی فرد است و این امر را بنا به اصطلاح متدوال میتوان منسجم کردن کل وجود قلمداد کرد. مشاور برای رسیدن به انجام وجود متر صد آن است که خودآگاهی مراجع را افزایش دهد. در نتیجه مشاور به شیوهای عمل میکند که مراجع در اتمسفری قرار گیرد که به کشف نیازهای او و شرایطی منجر شود که مراجع در آن شرایط میتواند شناخت و رشد لازم را پیدا کند.مشاور گشتالتی بر این باور است که مردم همواره در راستای سازماندهی محرکها در قالب تصاویر کلی یا کلها عمل کنند. تمرکز این نظریه بر خودآگاهی نسبت به تجارب کنون اینجایی است. هانس استوسک و وارنر[۴۱] (۱۹۸۶) سه اصل تبیین کننده این روند را بیان کردهاند:
اصل بندش: وقتی که ما تصاویر ناقصی دریافت میکنیم ذهن ما برای تکمیل کردن آن و ادراک آن به صورت کامل فعال میشود.
اصل مجاورت: فاصله نسبی محرکها از یکدیگر در حیطه ادراکی مشخص کننده چگونه دیدن آنهاست.
اصل مشابهت: محرکهایی حیطه ادراکی باعث میشود ما آنها را با هم گروهبندی کنیم.
پارسونز[۴۲] (۱۹۸۵) هشت فریضه درباره ماهیت انسان بر میشمارد که مبنای مشاوره گشتالتی را تشکیل میدهند:
- انسان یک کل متشکل از اجزای به هم مرتبط است. هیچ یک از این اجزا بدن، عواطف، افکار حواس و ادراکات را نمیتوان خارج از بافت کل انسان درک کرد.
۲-انسان جزئی از محیط خویش است وجدای از آن قابل درک نیست.
- انسان طرز پاسخ خود را به محرکهای درونی وبرونی انتخاب میکند، انسان کنش گراست نه واکنش گرا.
- انسان از قابلیت خود آگاهی کامل نسبت به حواس، افکار، عواطف و ادراکات خود برخوردار است.
- انسان به علت خودآگاهی قادر به انتخاب است.
- انسان از قابلیت اداره مفید زندگی خود برخوردار است.
- انسان نمیتواند گذشته و آینده را تجربه (ادراک واحساس) کند او فقط میتواند خود را در زمان حال تجربه کند.
- انسان اساساً نه خوب و نه بد است.
میتوان چنین نتیجه گرفت که درمانگر گشتالتی نسبت به قابلیت انسان برای خود رهبری، نظریه مثبت دارد. علاوه بر این باید مراجعان را برای استفاده از این قابلیت وقبول مسئولیت زندگی خود تشویق کرد و آنها باید کار را هم اینک در زمان حال انجام دهند باید «اکنون و اینجا» را تجربه (ادراک و احساس) کنند (گیبسون، میشل. ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸؛ ۱۸۳ – ۱۸۲).
نظریه لوگوتراپی:
نظریه لوگوتراپی یا معنا درمانی نیز توسط ویکتور فرانکل در اتریش پی ریزی شد. گذشته از نظریه لذت جویی فروید و قدرت طلبی آدلر؛ فرانکل معنی خواهی از زندگی را جهت کمک به افراد برای یافتن معنی از دست رفته در زندگی مطرح نمود.
مطابق این نظریه؛ افراد دارای ابعاد جسمی؛ روانی و روحی میباشند که دارای اختیار و اراده بوده و مسئول یافتن معنی در حیات میباشند. و اگر افراد دچار پوچی درونی و خلاء وجودی شوند؛ نمیتوانند هدف زندگی را تشخیص داده و رفتار مطلوب داشته باشند. بنابراین روشهای زیر را پیشنهاد میدهد:
انجام یک کار بزرگ و کسب موفقیت جهت احساس وجود و لذت معنوی و یا احساس رنجش جهت مفهوم بخشیدن به مرگ و شکست؛ تمسخر اضطراب ساختگی جهت غلبه بر آن واز بین بردن ترس و نگرانی ناشی از ناتوانی در برآوردن توقعات و انتظارات سایرین تا شخص به زندگی خود آگاهی یابد و با هدفمند کردن آن به زندگی معنی دهد. (نقل از یزدی ۱۳۹۰).