عصر اطلاعات با اهمیت فزایندهای نقش بازیگران بین المللی را در صحنههای بین المللی، از دوره های پیشین متمایز ساخته است. منظور از بازیگران سیاست بین المللی، آنانی هستند که مؤلفه های قدرت را در اختیار دارند و میتوانند ارائهکننده تاثیرگذاریها و تاثیرپذیریهای مختلف در نظام بینالملل باشند. منظور از تاثیرگذاری در اینجا عمدتاً به معنای این است که، بازیگری با اعمال مؤلفه های قدرت خود، بتواند به گونه ای عمل کند که رفتار بازیگر دیگر را تغییر دهد؛ او را وادار به انجام کاری کند یا مانع او از انجام کاری شود. بازیگران مختلف، اغلب با در دست داشتن پارامترهای گوناگون قدرت، میکوشند اینگونه در نظام بینالملل عمل نماید و به نظر میرسد، شاکله کلی سیاست بینالملل نیز، حاصل برآیند این تاثیرگذاریهای قدرتی است.
اصلیترین این بازیگران، پس از معاهدات وستفالی، ملت-کشورها هستند. ملت-کشورها که در قرون ۱۶ و ۱۷ مراحل اولیه خود را در قالب دولتهای مطلقه، پشت سر میگذاشتند، به یک زورآزمایی بیسابقه دست زدند تا حداکثر قدرت را به خود اختصاص دهند. دولتهای ملی از چهار عنصر سرزمین، جمعیت، حاکمیت و حکومت تشکیل میشوند. مهمترین عنصر آنها سرزمین بود که دولتها مایل بودند تا آنجا که ممکن است برگستره آن بیافزایند؛ اما جمعیت هنوز در فالب ملت تعریف نشده بود و افراد مقیم در سرزمین یک کشور، رعایای سلطان آن کشور محسوب میشدند که خود تبلور حاکمیت و حکومت بود. در همین دوره دویست یا سیصد ساله که دولتهای ملی در قالب دولتهای سلطانی، با حذف قدرتهای محلی و فئودالی، به تمرکز قدرت و ساخت مرکز واحد مشغول بودند، به تاسیس یک دستگاه اداری متمرکز نیز اقدام کردند که اجرای قدرت آنها را به صورت یکسان در سراسر سرزمین آنها و بر روی آحاد جمعیت تضمین میکرد. (نقیبزاده، ۱۳۸۵، ص ۸۰)
ملت-کشورها با در دست داشتن مؤلفه های چهارگانه ملت، قلمرو، حاکمیت و حکومت، بیشترین تاثیرگذاریها و تاثیرپذیریها را در عرصه سیاست بینالملل دارا هستند و براساس آنهاست که بازیگران به طور عمده به دو گروه بازیگران دولتی و غیردولتی، تقسیم میشوند. اگر چه امروز، شاید مؤلفه هایی در نظام بینالملل از بازیگری آنها کاسته باشد، اما هنوز مانند گذشته پرتعدادترین، مؤثرترین و اصلیترین بازیگران بین المللی محسوب میشوند. (سیمبر و قربانی، ۱۳۸۸، ص۱۲)
دسته دوم بازیگران بین المللی، سازمانهای بین المللی غیردولتی هستند. توسعه مبانی مربوط به جامعه مدنی جهانی به ویژه در قرن بیستم، باعث ایجاد و رشد سازمانهای بین المللی غیردولتی بوده است. اینگونه سازمانها موضوعات مختلفی را تحت پوشش قرار می دهند و به طور ویژه عمدتاً درباره خلعسلاح، محیطزیست و حقوق بشر فعالاند؛ نمونه حقوق بشر، طیف گستردهای از این سازمانها را شامل می شود که میتوان به سازمانهایی چون عفو بینالملل و سازمان دیدهبان حقوق بشر اشاره کرد. سازمانهای فعال در زمینه کمکهای بشردوستانه را میتوان در طیف این دسته از سازمانها قرار داد. پزشکان بدون مرز و صلیب سرخ جهانی از مثالهای برجسته در این مجموعهاند. (همان، ص ۱۲)
سازمان صلیب سرخ جهانی به دنبال آن است که فعالیتهای ملی و بین المللی را تجمیع کند. نمایندگان سازمان صلیب سرخ جهانی و سایر نمایندگان نهادهای غیردولتی به ویژه در زمینه مسائل بشردوستانه، نقش بسیار مهم و اساسی در زمینه اقدامات میانجیگرانه و مذاکرات دارند. این امر در حالی است که ما شاهد کثرت فزآینده سازمانهای غیردولتی در سطوح ملی و منطقهای هستیم و همه آنان، هدفمندانه به دنبال مساعدت و همیاری برای حل تنازعات میباشند که برخی از آنان دارای موفقیتهای نسبی بوده و حداقل توانسته اند فرصتهای لازم را به منظور ارتقای شرایط گفتوگو و مذاکرات بین طرفهای اختلاف فراهم آورند. (مک دونالد، ۱۹۹۷، ص ۳۹)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سازمانهای خصوصی به طور فزایندهای، مرزهای بین کشورها را درنوردیدهاند. این امر تازهای نیست؛ اما انقلاب اطلاعات، سرعت این جریان را در سالهای اخیر به شدت افزایش داده است، به طوری که شمار سازمانهای غیردولتی، فقط طی دهه ۱۹۹۰، از ۶ هزار به ۲۶ هزار سازمان رسیده است. آنها به طور غیرمستقیم از طریق اعمال فشار بر دولتها و رهبران کسب و کار، جهت تغییر سیاستهایشان و به طور غیرمستقیم، از طریق اصلاح درک عمومی مردم از وظایف دولتها و شرکتها، هنجارهای جدیدی را ایجاد می کنند. از نظر منابع قدرت، این گروه ها به ندرت صاحب قدرت سخت هستند. به هر حال، انقلاب اطلاعات به شدت قدرت نرم سازمانهای غیردولتی را افزایش داده است؛ چرا که این سازمانها میتوانند پیروانی را جذب خود کنند و به همین خاطر، حکومتها ناچارند این سازمانها را هم دشمن محسوب کنند و هم آنها را متحد خود به حساب آورند. (نای، ۱۳۸۷، ص۱۶۸)
سیمبر و قربانی نیز، سازمانهای غیردولتی را مهمترین عامل سیاست خارجی تاثیرگذار بر دیپلماسی جدید، معرفی می کنند. آنان در این خصوص مینویسند: امروزه، چند هزار سازمان غیردولتی به طور رسمی در سازمان ملل، مستقر در ژنو به ثبت رسیده اند. همه آنها بین المللی هستند و حداقل در دو یا سه کشور و حتی بیشتر دارای شعبه میباشند. اگرچه موقعیت آنان با دیپلماتها متفاوت است، عملاً در روندهای دیپلماتیک به یژه در ارتقاء مباحث مربوط به حقوق بشر و محیطزیست مشارکت دارند. برای مثال، سازمانهای بین المللی غیردولتی، مؤثرترین بازیگر در زمینه انعقاد پروتکل منع استفاده از مین بودند. امروزه بسیاری از موضوعات بین المللی به طور فزاینده تحتتاثیر سازمانهای بین المللی غیردولتی است. آنان به تدریج در حال گسترش حوزه نفوذ خود هستند. (سیمبر و قربانی، ۱۳۸۸، ص ۱۴۳)
کاهش هزینه های برقراری ارتباط در عصر اینترنت، میدان را برای سازمانهای شبکه ای یا تعداد کم کارکنان یا حتی قائم به خود، باز کرده است. این سازمانها دارای ساختار ساده، تعداد کم کارکنان در دفاتر مرکزی هستند. این سازمانهای غیردولتی و شبکه های انعطافپذیر، در نفوذ به کشورها بدون در نظر گرفتن مرزها، بسیار موثرند؛ زیرا معمولا شامل شهروندان ساکن در چندین کشور مختلف هستند. این شبکه ها قادر به جلب توجه رسانه ها و دولتها به مسائل خود میباشند. آنها نوع جدیدی از ائتلافهای بین المللی سیاسی را به وجود میآورند. (نای، ۱۳۸۷، ص ۱۶۹)
گروه سوم بازیگران بینالملل، شرکتهای چندملیتی هستند که اگر چه از لحاظ نیروی انسانی کم تعدادند، اما از منابع مالی خوبی برخوردارند؛ مانند آی بی ام، مایکروسافت، میتسوبیشی-سونی، تویوتا و غیره. اغلب، این دسته از بازیگران تمایل چندانی برای ورود به عرصه های سیاسی ندارند اما نمونههای زیادی نشان میدهد که آنان نیز به ویژه، جایی که منافع خود را درخطر ببینند، وارد عرصه سیاست میشوند. (سیمبر و قربانی، ۱۳۸۸، ص۱۳)
آخرین گروه بازیگران بین المللی، سازمانهای تروریستی هستند؛ سازمانهایی که برای نیل به اهداف سیاسی، خشونت را تجویز مینمایند؛ مانند القاعده. امروزه موضوع سازمانهای بین المللی تروریستی به یکی از موضوعات مهم بین المللی تبدیل شده است و رژیمهای مختلف بین المللی و سایر بازیگران جهانی درصدد مدیریت آنها میباشند. رخداد ۱۱ سپتامبر در آمریکا نیز موضوع این سازمانهاست و بررسی نقش آنها را از اهمیت بیشتری برخوردار کرده است. (همان، ص۱۳)
دهههای پایانی قرن بیستم، شاهد کاهش نسبی نقش دولتهای ملی بوده است. دولتهای امروز، در مواجهه با رقابت شدید از سوی طیف گستردهای از بازیگران هستند. این طیف گسترده، شامل کارفرمایان اقتصادی کشورهای پیشرفته، مذاکرهکنندگان خصوصی و میانجیگران غیررسمی و رسانههاست؛ به عبارت دیگر، علاوه بر آنانی که به طور رسمی مسئولیت دارند، افرادی نیز به منزله بازیگر و دیپلمات غیررسمی، به نحو فزایندهای در روابط بین المللی مشارکت دارند. بازیگران بخش خصوصی، از دولتها میخواهند که مورد توجه واقع شوند و در اتخاذ سیاست خارجی و اجرای آن، ایفای نقش نمایند. (همان، ص۱۴۳) بر حکومتها نیز واجب است که با حفظ چهارچوب و سیاستهای کلی خود با بازیگران خصوصی و غیردولتی نیز کار کنند. بعضی از سازمانهای غیردولتی در نزد مردم از اعتماد بیشتری نسبت به حکومت برخوردارند و به همین دلیل کنترل آنها دشوار است؛ اما این سازمانها میتوانند کانال برقراری ارتباط باشند. (نای، ۱۳۸۷، ص۲۰۳)
۳-۵ قدرت شهروندی و سیاست خارجی
۳ – ۵ – ۱ مفهوم قدرت شهروندی
در مسائل عمومی مانند صنعت، قدرت انرژی انجام کارهاست. قدرت، دسترسی به اهداف، از طریق دیگران را میسر میسازد. آنهم در شرایطی که برآورده شدن آنها را نمی توان تضمین کرد. در یک جامعه، جایی که قدرت در پوشش اقتدار واقع شده، پذیرش به احتمال زیاد، انتخابی و داوطلبانه است. بنابراین سیاستگذاریهای داخلی، به طور قابل توجهی به حمایت شهروندان بستگی دارد. از سویی دیگر، در امور خارجی، قدرت عموماٌ استفاده از منابع فیزیکی، زور یا پول است که باعث می شود دیگران در انجام آنچه که مورد نظر است، برانگیخته شوند. دارایی های مادی، بسهولت توسط دولتمردانی که اقداماتشان مستقیماٌ تحتتاثیر اجزاء (انتخابکنندگان) قرار نمیگیرد، انباشته، ذخیره شده و بهکار گرفته میشوند. (هلیکر، ۱۹۹۰، ص۲۱۷)
قدرت شهروندی، منبعی است که نه به ثروت و نه به تهدید و اجبار بستگی ندارد. گرچه ممکن است با یکی از اینها و یا هردویشان همراه شود. در حالی که قدرت اغلب در سازمانها به جریان میافتد و تفویض می شود، اما شهروندان همچنان منبع نهایی آن باقی میمانند. بدون حمایت عمومی، همه سازمانها و موسسات (از جمله دولتها) رو به زوال میروند، مشروعیت و اعتبار خود را از دست می دهند. مبنا و شالوده مشروعیت یک دولت، «اجماع»[۲۷۶] یا توافق کلی راجع به دوجنبه سیاست است. در سیاست خارجی، فرایندِ داخلیِ «چگونگیِ» تصمیم گیری راجع به مسائل، تعیین می کند که قدرت شهروندی کجا می تواند بر «آنچه» که در خارج انجام می شود، تاثیرگذار باشد. (همان، ص ۲۱۹)
دیدگاه های مثبت و خوشبینانه نسبت به جامعه، قدرت شهروندی را مورد تاکید قرار می دهند. در این دیدگاه ها، ارزشها و اعتقادات مشترک، مستقل از منابع فیزیکی، روابط را حفظ می کنند. «تالکوت پارسونز»[۲۷۷] قدرت را چنین تعریف می کند: توانایی یک نظام اجتماعی برای بسیج منابع، جهت دستیابی به اهداف جمعی. «هانا آرنت»[۲۷۸]صراحتا میگوید: قدرت، به توانایی انسان مربوط می شود و نه به کنش، به استثنای کنش هماهنگ که پایه آن، شکل گیری خواست عمومی است. قدرت به معنای سرکوب، به شدت توسط «فوکو»[۲۷۹]رد می شود. وی معتقد است چنین برداشتی از قدرت، به طور کلی منفی، محدود و بیمایه است. شرایط مدرن، «اقتصاد» جدیدی برای قدرت فراهم آورده که در آن از روشهای موثرتر استفاده می شود. این دیدگاه های مثبت، دوباره دولت را به عنوان ابزاری برای تغییر اجتماعی، به خدمت فرا میخواند؛ آزمونی که در آن، قصد و منظور رهبران که از اهداف و ارزشهای آنها استخراج می شود، به تصمیم گیری سیاسی و تغییر واقعی مورد نظر میانجامد. آنچه که برای سیاستگذاران و رهبران حیاتی است، تاثیرگذاری و نفوذ برنگرشها و رفتارهای عامه است. (همان، ص ۲۲۰)
به طور کلی، سیستمها و روشهای ارتباطی و پردازش اطلاعات برای کنترل عمومی سیاست اجتماعی، با دیدگاه های قدرت شهروندی در طرحهای مفصل اواخر دهه ۶۰ با هم درآمیخته است. در اینجا توصیه «اتزیونی»[۲۸۰]و «ساکمن»[۲۸۱]به سیاست خارجی ارجاع داده شده است: به گفته اتزیونی یک جامعه فعال، ظرفیتی کلیدی برای ایجاد وفاق عمومی از جمله استفاده از رسانه ها برای تقویت ارزشهای مشترک ملی دارد. ساکمن نیز معتقد است صنایع همگانی میتوانند به طور بالقوه نتایج انقلابی برای افراد جامعه داشته باشد و در یک دموکراسی، قدرت اطلاعات در نهایت در مردم واقع شده است. بنابراین تغییر اجتماعی از طریق سیستمهای اطلاعاتی، تغییری فیالنفسه است. بنابراین، انرژی مردم، نظامها را قادر میسازد که تغییر اجتماعی را تنظیم کنند؛ اگر چه سیاستگذاران توجه زیادی به افکار عمومی دارند، چون می تواند موقعیتشان را تحتتاثیر قرار دهد؛ اما پتانسیل افکار عمومی به عنوان شاخص سیستماتیک وفاق عمومی و همچنین راهنمایی برای سیاستگذاری، به ندرت مورد بررسی قرار گرفته است. (همان، ص ۲۲۱)
۳ – ۵ – ۲ نقش قدرت شهروندی در سیاست خارجی
با توجه به موارد بالا، قدرت در داخل و خارج به طور متفاوتی عمل می کند. قدرت شهروندی، مسائل داخلی را تحت تسلط دارد؛ آنجا که استفاده از قدرت فیزیکی محدود و یا حتی ممنوع شناخته می شود. در اغلب دموکراسیها، مداخله عمومی به ویژه در فرایند قانونگذاری داخلی، امری عادی است؛ اما در سیاست خارجی، چنین مسئلهای کمتر محتمل است. سیاست خارجی به طور مستقیم بر خارجیها تاثیر میگذارد و به طور غیرمستقیم توسط شهروندان در داخل احساس می شود؛ حتی نتایجی که سیاست خارجی در خارج از کشور به بار میآورد، از طریق میانجیگران رسانهای در داخل منعکس می شود که تعدادی از گزارشهای آنها به طور بالقوه با واقعیتهای عینی، در تضاد است. (همان، ص۲۲۲)
واکنش شهروندان به استفاده از قدرت فیزیکی در خارج از کشور، اغلب برای دلسوزی و یا درخواست استفاده از دیپلماسی بیشتر برای حل مسئله است. دیپلماسی به طور کلی به همه مذاکرات خصوصی یا عمومی، رسمی یا غیررسمی برای به حداقل رساندن تعارض میان فرهنگها اطلاق می شود. اما دیپلماسی نشان دهنده تاثیر شهروندی نیست. هدف آن در به تصویرکشیدن دیپلماسی به عنوان یک ابزار خنثی، پاسخگویی به همه شکلهای قدرت باشد. دیپلماسی به عنوان تنها ابزاری که به وسیله آن، نتایج ساختاری قدرت شهروندی می تواند دنبال شود، باید مورد توجه قرار گیرد.
اما به هر حال، هر چه وفاق عمومی راجع به اهداف در درون گروه بیشتر باشد، قدرت دستیابی به آنها بیشتر است. گالبرایت با بهره گیری از اصل «تقارن دونمایی سازمانها»، آن را در مورد اعمال قدرت در خارج از کشور به کار میگیرد و مینویسد: اصل تقارن دونمایی بیان میدارد که توانایی یک کشور برای تحمیل خواسته و اراده خود در خارج از مرزهای خود، از درجه وفاق عمومی درون یک کشور یا اعمال داخلی قدرت، ناشی می شود. به طور کلی، وفاق عمومی داخلی، توانایی دستیابی به توافق خارجی را افزایش میدهد. (گالبرایت، ۱۳۹۰، ص ص۵۹-۵۵)
در بسیاری مواقع، قدرت شهروندی، کاربردی منفی در سیاست خارجی پیدا می کند، مثلاً برای تقویت استفاده از قدرت فیزیکی مانند دلگرمی و افزایش روحیه سربازان در زمان جنگ. البته حمایت عمومی در زمان های معینی، ضروری و گریزناپذیر به نظر میرسد، از جمله: انعقاد قراردادهای صلح، تاسیس سازمانهای جدید، امضای معاهدات مربوط به کنترل تسلیحات و هنگام طرح مسائل انتقادی مانند جنگ ویتنام، عملیات سری جاسوسی. در چنین زمانهایی، تاکتیک «تائید عمومی»[۲۸۲]به طور فعال پیگیری و درخواست می شود و از عدم تائید عمده و کلی اجتناب می شود. به کارگیری شکل فیزیکی قدرت، چه به طور اقتصادی و چه به طور نظامی، می تواند نتایج کوتاهمدت در پی داشته باشد؛ اما همچنین می تواند خطر از دست دادن راه حلهای اساسی طولانیمدت را نیز افزایش دهد چرا که زور یا پول باعث میگردد شکلهای مختلفی از مقاومت و بیزاری در کسانی که این دو، نسبت به آنها به کار میرود، به وجود آید. (اتزیونی، ۱۹۷۸، گالبرایت، ۱۹۸۳) بنابراین قدرت فیزیکی تصورات اولیه راجع به دیگران را تقویت می کند و در چنین شرایطی، دوستان، دوست و دشمنان، دشمن باقی میمانند. (همان، ۲۲۵)
معمولا در اغلب کشورها، توافق کلی در فرایند تصمیم گیری در مسائل خارجی وجود دارد و نارضایتی از محتوای سیاستها، ناشی از فرایند است؛ گرچه به تقاضا برای تغییر و فعالیتهایی که سبب وقوع آن میشوند، منجر می شود. مدارک و شواهد مربوط به اختلاف موجود میان سیاستهای رسمی و اولویتهای شهروندان در اغلب نظرسنجیها قابل مشاهده است. نظرسنجیها، واگرایی وانشعاب بین نگرشها و باورهای متخصصان و مردم را که دال بر فقدان وفاق عمومی سیاسی است، منعکس می کنند. به دلیل وجود چنین اختلافاتی، استراتژی تاثیرگذاری شهروندان بر سیاست خارجی، باید به وسیله تولید وفاق عمومی میان شهروندان و دولت، راجع به موضوعات مختلف، محتوای سیاست را با اولویتهای عمومی در یک راستا قرار دهد. تغییر فرایند سیاستگذاری از جمله نقش رهبری در شکلدهی وفاق عمومی، می تواند ابزاری برای توسعه و ارتقاء نتایج آن باشد. از آنجایی که نیاز به مشارکت شهروندان به طور گسترده و به ویژه توسط متخصصان، مورد تایید قرار نگرفته است، ابتدا باید وجود قدرت شهروندی توسط همگان به رسمیت شناخته شود. (همان، ص ۲۲۷)
۳-۶ مدلهای فرایند سیاست خارجی
اغلب مدلهای فرایند سیاست خارجی، رفتار دولتـ ملیها را بر حسب اقدامات منطقی که دولتها برای تامین منافع خود اتخاذ می کنند، پیش بینی می کنند. در این مدلها، دولتها، بازیگران یکپارچهای در نظر گرفته میشوند که مانند افراد یک جامعه در عرصه روابط بینالملل با هم در ارتباطاند. آنها تعیین می کنند که تحت قوانین رقابتی موجود، چه چیزی در تصمیم گیریهای سیاسی به سودشان خواهد بود. از جمله مدلهای مطرح در این میان، مدل گراهام آلیسون است. او فرایند سیاستگذاری را مدل «بازیگری عقلایی» نامید و در مدل خود، دولتها را جعبههای سیاهی تلقی نمود که بروندادهای سیاسی آنها، نتیجه موازنه میان گزینه های مختلف (آلترناتیوها) و انتخاب آن گزینهای است که منافع ملتها را به مؤثرترین و کارآمدترین شکل پیش ببرد. در این جعبههای سیاه، چرخدندهها و اهرمهای تجزیه و تحلیل و تصمیم گیری، باضافه خصوصیات ملی هر کشوری از جمله، ایدئولوژی، نظام بینالملل موجود، تاریخ و غیره وجود دارد. (افرنان، ۱۹۹۱، ص ۹۶)
۳ -۷ نقش رسانه ها در مدلهای فرایند سیاست خارجی
به نظر میرسد که رسانه در تمام فرآیندهای شکل گیری سیاست خارجی دخیل بوده و رهبران سیاسی در ابعاد بین المللی و ملی به رسانه ها توجه دارند. فضای دولبه رسانه، عمدتا در سطح مدیریت آن مورد توجه بوده و دخالت رسانه ها در فرایند تصمیم گیری پیچیده است. وقتی یک رویداد خارجی رخ میدهد، رهبران سیاسی آن را از مجرای رسانه ها میشناسند؛ بنابراین، رهبران سیاسی در هنگام تعریف سیاستهایشان به رسانه ها عنایت دارند. با این حال، مطالعات پیشین در مورد تصمیمگیرندگان سیاست خارجی از نقش پیچیده رسانه ها غفلت میکردند. آنها رسانه ها را حداکثر یکی از مجاری آگاهی رهبران در مورد رویدادهای بین المللی میدانستند. لیکن رسانه ها نه تنها شبکه های خبری هستند؛ بلکه بخشی مهم از فضای سیاستگذاری خارجی را تشکیل می دهند؛ فضایی که نباید به عنوان سطح ورودی این فرایند در نظر گرفته شود، بلکه به عنوان بستر عمومی و محیط خروجی است که در آن رهبران، سیاستگذاری می کنند. (طباخی ممقانی، ۱۳۹۰، ص ۷۱)
سه مدلی که فضای رسانهای را به عنوان درونداد فرایند سیاستگذاری خارجی میبینند، عبارتند از:
الف) مدل «گلن اشنایدر»[۲۸۳]، که در آن تصمیم گیران بر مبنا و در واکنش به شرایطی که پیرامون آنهاست، عمل می کنند. در این مدل، رسانه به طور ضمنی، به عنوان یکی از مهمترین مولفههای محیط داخلی بر فرایند تصمیم گیری سیاست خارجی تاثیر میگذارد.
ب) مدل «مایکل برچر»[۲۸۴]که رسانه ها را به صراحت به منزله شبکه هایی ارتباطی، درون سیستم سیاسی در نظر میگیرد که باعث جریان اطلاعات درباره محیط عملیاتی به نخبگان میشوند.
ج) مدل «پاپاداکیس و استار»[۲۸۵]که بر اساس آن، محیطی که درونداد فرایند سیاست خارجی را شکل میدهد، به عنوان ساختار فرصتها، تهدیدات، هزینهها و منافع بالقوه که تصمیم گیران را محدود می کند، توصیف می شود. این نویسندگان رسانه ها را به هیچ وجه وارد مدل خود نمیکنند. (آوه، ۲۰۰۲، ص۴۵)
مدلهای فرایند سیاست خارجی فوق، رسانه ها را نادیده گرفته و یا آنها را در موقعیتی ثالث، به عنوان ناظر، قرار دادهاند و نقش آنها را به عنوان منبع اطلاعاتی، ابزاری برای تاثیرگذاری بر رفتارهای ملی و عرصه ای برای حضور بازیگران و یا عرضه مباحث جدید، انکار کرده اند. در نتیجه، این مدلها نمی توانند برای ظهور مسائل جهانی که از مرزهای ملی و منافع ملی فراتر رفتهاند و همچنین ورود بازیگران جدیدی که بدون قدرت نظامی و یا اقتصادی تاثیرگذاری قابل توجهی در عرصه روابط بینالملل دارند، دلیل موجهی ارائه دهند. (افرنان، ۱۹۹۱، ص ۹۷)
اما مدل گراهام آلیسون[۲۸۶] یعنی «مدل داخلی سیاست خارجی»، رسانه ها را به عنوان یک بازیگر دوجانبه هم در بعد داخلی و هم در بعد خارجی درنظر میگیرد. این مدل، نقش رسانه ها را به عنوان بخشی از اهرمها و چرخ دندههای سیاست خارجی ملتها مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد و خود رسانه ها را به عنوان مجموعه ای از تاثیرات فعال بر نتایج کشمکشها و منازعات سیاسی داخلی در داخل حکومت درنظر میگیرد. رسانه ها از طریق تاثیرگذاری بر اقدامات و فعالیتهای بازیگران و سازمانهای حکومتی، در درون فرایند سیاسی عمل می کنند.
۳-۸ تاثیرگذاری رسانه ها بر فرایند سیاست خارجی بر اساس مدل «گراهام آلیسون»
تاثیر رسانه ها بر فرایند سیاسی بر پنج مکانیسم اصلی استوار است. این مکانیسمهای داخلی همیشه و در همه موارد عمل نمیکنند بلکه متناسب با مسائل، شخصیتها، سایر عناصر محیط سیاسی، نحوه مدیریت و زمان مسئله مورد بحث، تغییر مییابند. پنج مکانیسم اصلی تاثیرگذاری رسانه ها بر فرایند سیاست خارجی عبارتند از:
۳-۸-۱ اطلاعرسانی یک فرایند سیاسی
رسانه ها در انتخابهای سیاسی، اطلاعرسانی می کنند. رسانه ها، به تصمیم گیری در هر مرحله ای از چرخه یک مسئله و به خصوص در مواقعی که مسائل جهانی و یا بحرانهای فوری مطرح میشوند، اطلاعرسانی می کنند. مسئولان سیاست خارجی دریافتهاند که رسانه ها در اولین مراحل توسعه سیاسی، اطلاعات مفیدی ارائه دادهاند که بیشترین توجه در «مرحله انتخاب سیاست»[۲۸۷] و کمترین توجه آنان در مرحله «شکل گیری راهحل» بوده است. سیاستمداران همچنین دریافتهاند که این اطلاعات نه تنها بر ادراک شناختی آنها تاثیر میگذارد، بلکه اغلب به برونداد سیاست خارجی تبدیل می شود. استفاده کارتر از تلویزیون، برای برقراری ارتباط با بنیصدر نیز، نمونه دیگری از نقش رسانه ها در این خصوص است. (همان، ص ۹۸)
۳-۸-۲ تعریف یک سیاستگذاری قابل قبول
رسانه ها میتوانند سیاستگذاریهای قابل قبولی ارائه دهند. آلیسون میگوید: «اهداف هر سازمانی در فرایند سیاست خارجی به صورت رسمی بیان نمی شود؛ بلکه به صورت مجموعه ای از الزامات و محدودیتها ظاهر میگردد که سیاستگذاری قابل قبولی از جمله شرایط بهینه برای خود سازمان ارائه میدهد.» براساس نظر آلیسون، این مجموعه محدودیتها، از موارد قانونی، انتظارات سایر سازمانها و موسسات و چانهزنیهای داخل سازمان ناشی میشوند. این محدودیتها، دایمی و پایدار نیستند بلکه به اصطلاح، تصمیماتی هستند از نیروهای در حال رقابت، درون یک ماتریکس بوروکراتیک که منجر به الزاماتی میگردد که از فجایع و مشکلاتی نظیر از دست رفتن بودجه و بی تفاوتی سیاسی جلوگیری می کند.
خودیها به کارگیری رسانه ها در این فرایند را اساساً از طریق مرحله «ارزیابی»[۲۸۸] در چرخه مسئله میدانند که این مرحله از حیث اطلاعرسانی رسانه ها، رتبه دوم را داراست. رسانه ها تاثیر قابل توجهی بر ادراک مسئولان سیاسی نسبت به تاثیرگذاری سیاستهایشان، حتی پس از واقعه دارند، گرچه خودیها درمییابند که درونداد رسانه ها در مرحله «ارزیابی» یک مسئله، بر اهداف و استانداردهای سیاستگذاران تاثیر میگذارد. (همان، ص۹۸)
۳-۸-۳ معطوف ساختن توجه سیاستگذاران به اهداف (سیاست خارجی)
رسانه ها بر توجه سازمان به اهداف تاثیر میگذارند. آلیسون رفتار معطوف به هدف، سازمانهای سیاست خارجی را مدام و با تکیه بر رویههای عملیاتی استاندارد[۲۸۹] و تاکید بر اجتناب از عدم اطمینان توصیف می کند. سیاستگذاران درمی یابند که رسانه ها، این فرایند را از طریق کارکرد برجستهسازیشان درهم میشکنند. پوشش رسانهای، مناطق، کشورها، سازمانها، مسائل و موسسات را خارج از نوبت در دستورکار[۲۹۰] مسئولان سیاسی قرار می دهند. خودیها خاطرنشان میسازند این کارکرد رسانه، عاقبت توسط دولت از طریق روال عادی روابط مطبوعات، تحلیل میرود و یا تلافی می شود: رویههای عملیاتی استاندارد، نظیر راهنماییهای مطبوعاتی و اطلاعات روزانه برای سروکار داشتن با تحقیقات مطبوعات.
خودیها خاطرنشان می کنند که تحت شرایط معینی، رسانه ها میتوانند اولویتهای سازمانهای سیاست خارجی را تغییر دهند. آنها گزارش می دهند و یا اغلب شکایت می کنند که رسانه ها، توانایی تاثیرگذاری بر انحراف منابع، از اهداف تعیین شده را به اهداف جدید، که سازمان قبلاً تعیین کرده است، دارند. سازمان نمیخواهد به مسئله جدیدی که فراتر از تخصصاش است، ارجاع داده شود. (همان، ص۹۹)
۳ – ۸-۴ محدود ساختن استفاده از سایر گزینه ها (سیاست خارجی)
رسانه ها ، گزینه های پیشروی دولت را محدود میسازند. ریچارد نیکسون، رئیس جمهور اسبق آمریکا، یکبار، از پوشش خبری جنگ ویتنام توسط رسانههای آمریکایی شکایت نموده و اظهار داشت «تنها عامل مهمی که ما را در جنگ ویتنام محدود ساخته بود، رسانه ها بودند». در این نقش، رسانه ها به عنوان یکی از عوامل مجموعه سیاستگذاری آلیسون، طیفی از گزینه ها را که میتوان برای سیاست درنظر گرفت، محدود میسازد. انتفاضه فلسطین هم مثال دیگری در این زمینه است. گزارشهای رسانههای آمریکایی از انتفاضه، دولت اسرائیل را از انتخاب گزینه های مختلف برای مقابله با فلسطینیان محدود ساخت. از سویی، اسرائیل کنترل بیشتری بر تاکتیکهای داخلی خود نسبت به برنامه های ایالات متحده اعمال داشت که به نوبه خود، این مسئله، تا حدی بر سایر مسائل میان این دو کشور تاثیر گذاشت. در نهایت اسرائیل درصدد برآمد تا با مخفی نگه داشتن خبرها در مناطق آشوبزده، محدودیتهای ایجاد شده توسط رسانه ها را رفع کند. (همان، ص ۱۰۰)
۳-۸-۵ تسریع بخشیدن به روند سیاستگذاری
رسانه ها روند سیاستگذاری را تسریع میبخشند. زمانبندی، گاهی اوقات می تواند به اندازه هر عامل دیگری در سیاست خارجی مهم باشد. رهبری که نتواند به سرعت، عمل کند به دلیل بیتصمیمی، مورد انتقاد قرار خواهد گرفت و برعکس اگر رهبری بخواهد به سرعت، عمل کند، ممکن است به بیپروایی و بیملاحظگی متهم شود. اما رسانه ها هر روز خبرها و اطلاعات جدیدی را به همه نهادهای دولتی میرسانند. آنها همچنین، همان اطلاعات را در اختیار سیاستگذاران رقیب در کشورهای دیگر، گروه های ذینفع، مردم و حتی مخالفان قرار می دهند. سرعت انتقال پیامهای دیپلماتیک، در دنیای امروزی از دقیقه به ثانیه کاهش یافته است. براساس مدل داخلی، رسانه ها میتوانند دولتها را برای اتخاذ یک تصمیم و یا انجام یک اقدام تحت فشار بگذارند. چرا که وقتی یک مسئله، به یک موضوع عمومی تبدیل شود و همگان راجع به آن مطلع شوند، خواه ناخواه ضربالعجلی هم برای آن تعیین میگردد که در گذشته، در فرایند سیاسی چنین چیزی مطرح نبوده است. فشار برای اتخاذ یک تصمیم سیاسی و پاسخگویی در مدتزمانی کوتاه، در عرض چند ساعت و چند دقیقه و یا تا ضربالعجل تعیینشده در برنامه های خبری تلویزیونی، می تواند در رابطه با تعدادی از سطوح سیاستگذاری و تعدادی از مسائل بسیار قدرتمند باشد. هر چند در این مدل، قدرت آن به نحوه به کارگیری رسانه ها توسط دولت و مهارت آنها در این زمینه مربوط می شود. (همان، ص۱۰۱)
۳-۹ رسانه ها، مهمترین عامل تاثیرگذار بر تحولات دیپلماسی در قرن بیستم
با توجه به سوابق و پیشینه های قرن گذشته، دیپلماسی، امری محرمانه و خصوصی تلقی شده است. نظام حاکم بر جنگ سرد، این الگوی رفتاری را تا دهههای پایانی قرن بیستم تایید و تقویت کرده است. با وجود این، در دنیای قرن بیستویکم، این خصیصه با چالشهای عمدهای روبروست و نمیتواند مانند گذشته دوام آورد. تحولات اجتماعی و ضرورتهای داخلی و خارجی کشورها در نحوه ارتباط با سایر ملل، آنها را وا میدارد که در مقوله دیپلماسی خود تجدید نظر کنند. از سویی، ظهور ابزارهای نوین ارتباطی و افزایش نقش سازمانهای غیردولتی و شرکتهای چندملیتی در تجارت جهانی و تصمیمگیریهای سیاسی و به ویژه گسترش منافع ملی از حالت منطقهای به فرامنطقهای، کشورهای جهان را وادار کرده است که در چنین فضایی از دیپلماسی چندجانبه با بهره گیری از فنآوری ارتباطات، روابط گستردهتری با سایر کشورها داشته و مذاکرات سیاسی را از حالت تعاملات دوطرفه به معاملات چندجانبه با سایر دولتها و سازمانهای بین المللی در حوزه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تبدیل کنند. در چنین فضایی منافع ملی با سایر کشورها گره خورده و التزام کشورها را در ایجاد روابط دیپلماتیک با سایر ملل میافزاید. (سیمبر و قربانی، ۱۳۸۸، ص ۱۴۳)
امروزه، لازمه دیپلماسی، برقراری ارتباط با رسانههاست. نقش بنیادی بازیگران بین المللی و اهمیت ارتباطات متقابل بین آنها، از خلال نمایندگیهای رسمی و شبکه های اینترنت به طور قابل توجهی روبه افزایش است. در نتیجه این روند، موضوعات پیچیدهتر، در زمان کمتری به نتیجه میرسند و نسبت به مباحثات پرهزینه و طولانیمدت گذشته، دارای کاربرد و نتیجه بهتری هستند.
در طول قرن بیستم، تلگراف، تلفن، تلکس و فاکس، به تدریج اجازه دادند تا دیپلماتها بتوانند با کشورهای متبوع خود ارتباط برقرار نمایند. اما مهمترین نقش در این زمینه را، ارتباطات ماهوارهای و ارتباطات اینترنتی در اواخر این قرن داشته اند. دیپلماتها و مقامات گوناگون میتوانند به راحتی از این طریق به شکل مناسبی ارتباط مستمر ایجاد نمایند؛ بنابراین بسیاری از کارهای مربوط به امور اجرایی، حسابداری و امور کنسولی می تواند در مکان واحدی در کشور مبداء انجام شود و فرستاده خارجی صرفاً به جمعآوری اطلاعات و داده ها می پردازد تا به این وسیله کارهای تحلیل و تصمیم گیری انجام شود. این موضوع در حالی است که این شبکه می تواند به سایر وزارتخانهها و ادارات کل دولتی گسترش یابد تا آنان قادر باشند امور خارجی خود را مدیریت کنند. (ویلسون، ۲۰۰۱، ص ۴۹)
تحول عمده دیگر، تاثیر رسانه ها بر محیط و سازوکار دیپلماسی است. وسایل ارتباطی می تواند هم مورد استفاده رهبران سیاسی قرار گیرند و هم در مسیرشان مانعتراشی کنند. دایان و کاتز، چند مورد از تاثیر رسانه ها بر دیپلماسی را شناسایی نموده اند که عبارتند از:
الف) کمرنگ شدن نقش سفراء،
ب) شکست بنبستهای دیپلماتیک و ایجاد شرایط مطلوب برای برگزاری مذاکرات،
ج) فراهم نمودن شرایط مطلوب برای امضای موافقتنامه ها.
نقش رسانه ها در ارائه سریع اطلاعات به کمک ماهوارهها و ادای وظیفه به عنوان یک مذاکرهکننده، به وضوح در بحرانهای مختلف مشهود است. بعضی اوقات چهره های تلویزیونی و مطبوعاتی میتوانند زمینه ساز ملاقات رهبران خارجی باشند؛ برای مثال، قرار دیدار انور سادات از بیتالمقدس زمانی صورت گرفت که والتر کرونکیت، از کمپانی خبرپراکنی ملی NBC، ارتباط میان سادات و بگین را از طریق ماهواره برقرار نمود. (گیلبوآ، ۱۳۸۸، ص ۳۵)