به نظر می رسد که از مجموع بحث ها و تعاریفی که در باب فرهنگ گذشت می توان فرهنگ را به مثابه نرم افزارهایی که در بر گیرنده ی نگرشها، اعتقادات، باورها، آرمانها و نیازها بوده و به وجود آورنده، معنا دهنده، تفسیر کننده و تنظیم کننده ی شکل و محتوای افکار و رفتارهای فردی و جمعیِ (به معنای وسیع کلمه) آدمیان در مواجهه ی با خود، هم نوعان، حیوانات، طبیعت و ماوراء طبیعت دانست. از این تعریف بر می آید که تحول در فرهنگ (نرم افزارها) می تواند موجب تحول در رفتارها بشود. بدین سان فرهنگ هم توضیح دهنده ی ثبات و پایداری امور است و هم توضیح دهنده ی تحول و دگرگونی اجتماعی. (کاشی،۱۳۸۱: ۳۹).
۶- فرهنگ سیاسی
فرهنگ سیاسی یکی از شاخه های فرهنگ به معنای کلی آن است و می توان آن را ادامه ی فرهنگ عمومی جوامع دانست. (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۷). لکن این دو یکسان نیستند. (چلیکوت،۱۳۷۷: ۲۶۰) و می توان گفت بین این دو رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار می باشد (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۷). فرهنگ سیاسی قدمتی دیرینه دارد و از زمانی که علم سیاست پیدا شده است بحث از تاثیرات متقابل فرهنگ و سیاست نیز مطرح بوده است. (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۱۱). بنابراین می توان گفت که «فرهنگ سیاسی» هم زاد «فرهنگ» و این دو نیز هم زاد زیستِ جمعیِ بشری است.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
یکی از بنیادی ترین امور زندگی اجتماعی آدمیان مسأله ی قدرت و اقتدار است. همه ی اشکال واحدهای همبستگی سیاسی در طول تاریخ و جوامع ملی در روزگار ما با این امر مهم سر وکار داشته و دارند. لکن این امر به این معنی نیست که همه جوامع نسبت به آن درک مشترک داشته باشند. در واقع وجه تمایز جوامع در پاسخ های متفاوتی است که به این مسائل بنیادین و موضوعات متعلق به آن می دهند. مبنا و ریشه ی این تفاوت در چیست؟ این تفاوت در درک و واکنش نسبت به آن مسائل بنیادین اغلب نتیجه ی تفاوت در الگوهای ذهنی مشترک جوامع یا همان فرهنگ سیاسی است. پس پاسخ ها و واکنشهای متفاوت، بر برنامه های ذهنی یا همان فرهنگ های متفاوت استوار هستند. علمای سیاسی، اصطلاح فرهنگ سیاسی را برای نشان دادن این الگوها و روال عامِ جهت گیریهای مردم در باب سیاست و پدیده های سیاسی به کار می برند که در باورها، نمادها و ارزشهای آنان متجلی می شود. (هیوود،۲۸۲:۱۳۸۹). بنابراین بدون توجه به فرهنگ سیاسی یا الگوهای ذهنی رایج جامعه در مورد سیاست و متفرعات آن شناختِ معتبر و دقیقِ پدیده های سیاسی، طرز عمل، جهت گیریها، اهداف و غایات سیاست در جامعه امکان پذیر نیست. چون این امور تا حد زیادی محصول همین الگوهای رایج ذهنی نسبت به سیاست و متفرعات آن هستند. (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۲۶).
به منظور درک هرچه بهتر این مفهوم و سایر مسائل و وجوه مربوط به آن در این قسمت تلاش می شود تا پیشینهِ تاریخیِ کاربردِ این مفهوم در نزد قدما، سیرتحولات این مفهوم در دوران معاصر، تعاریف، برخی از ویژگی های آن، طبقه بندی، خاستگاه و منشأ فرهنگ سیاسی، اهمیت و بالاخره کارکرد آن مورد بررسی قرار گیرد.
۶-۱. فرهنگ سیاسی در ایران و اسلام
اصطلاح «فرهنگ سیاسی» (Political culture) بسیار جدیدتر از مفهوم و محتوای آن است. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴). نویسندگان قدیم وقتی از فضائل سیاسی سخن می گفتند، در واقع به فرهنگ سیاسی نظر داشتند. (بشیریه، ۱۳۸۰: ۹۸ و چلیکوت،۱۳۷۷: ۳۴۳).
در ایران باستان اساس اندیشه های سیاسی بر دسته ای از باورها، عقاید و در مجموع جهان بینی ایرانیان استوار بود و عرصه ی سیاست تابعی از تفکرات آنان به ویژه تفکر دینی بود (رجائی، ۱۳۷۲: ۵۶) برای مثال وقتی که مزدک با قدرت حاکم به مقابله برخاست، به اندیشه ی سیاسی غالب اعتراضی نداشت بلکه او به الگوی حاکم بر رفتار نخبگان (فرهنگ سیاسی نخبگان) اعتراض و انتقاد داشت. (رجائی، ۱۳۷۲: ۱۱۴).
در دیباچه ی شاهنامه ی ابومنصوری آمده است: « واین را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندر این نگاه کنند و فرهنگ شاهان و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ایشان ]…[ این همه را بدان نامه اندر یابند». به نقل از (آشوری، ۱۳۸۹: ۲۷).
فرهنگ و شاخه های آن در نزد علمای جهان اسلام همواره از اهمیت والا و بالایی برخوردار بوده است. امام خمینی(ره) مقوله ی فرهنگ را اساس سعادت یا شقاوت یک ملت می دانست.(خواجه سروی، ۱۵۰:۱۳۸۹). ممکن است که در اسلام ظاهرا واژه ی برجسته ای برای فرهنگ از قدیم وجود نداشته باشد لکن محتوا و کلیت فرهنگ را می توان به وفور در قلمرو اسلام و سپهر تعالیمش یافت. (اختر شهر،۵۳:۱۳۸۸). تقسیم بندی علوم به سه دسته ی اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل در نزد اغلب علمای مسلمان به ترتیب به معنای علم رفتار شناسی (یا علم به خلقیات)، رفتار شناسی اجتماعی که در بر گیرنده رفتار سیاسی نیز می شود و رفتار خانوادگی می باشد. این تقسیم بندی آشکارا حاکی از اهمیت مقوله ی فرهنگ در نزد علمای مسلمان می باشد. (ارمکی،۱۰۸:۱۳۸۷). این اهمیت به حدی است که علمای مسلمان تفاوت دو جامعه زنده و بالنده را با جامعه در حال مرگ، در میزان پویایی فرهنگ و فعالیتهای فرهنگیِ آن جوامع می دانستند.( ارمکی،۱۳۶:۱۳۸۷). به راحتی می توان ادعا کرد که این توجه فراوان به فرهنگ چونان کلیتِ علوم اسلامی برخاسته از آموزه های اسلامی است.
در آیه ی ۸۴ سوره اسراء از قرآن کریم می خوانیم: « قل کل یعمل علی شاکلته» که به وضوح استعداد تطبیق با آن چه که امروزه ما آن را فرهنگ، فرهنگ سیاسی و کارکردهای آن می خوانیم داراست. یعنی بگو هر کسی بر حسب ساختار روحی خود عمل می کند. (بهرام پور،۱۳۹۰: سوره ۱۷، آیه ۸۴). بنا به ترجمه حسین انصاریان: بگو هر کس بر پایه ی خلق و خوی خویش وعادتهای اکتسابی خود عمل می کند.(انصاریان،۱۳۹۰)در ترجمه های دیگر نیز به جای «ساختار روحی» از واژگان فراخور خویش (خرمشاهی،۱۳۸۴) و درخور و در سزای خویش (میبدی ،۱۳۸۸) استفاده شده است.
علامه طباطبایی شاکله را به معنای «خلق و خو» دانسته و در زیر این آیه آورده است«شاکله نسبت به عمل نظیر روح در بدن است که بدن با اعمال خود آن را مجسم نموده و منویات او را نشان می دهد.این امر دلالت بر ارتباط ملکات نفسانی با احوال روح و اعمال بدنی است که در علم هم به اثبات رسیده است». (طباطبایی، ۳۲۳:۱۳۶۳-۳۲۲).
برخی دیگر از نویسندگان واژهی «شاکله» را به معنای روحیات، عادات وخلق وخو دانسته و در برگردان فارسی این آیه آورده است: «بگو همه بر طبق روش و ساختار خود ساختهی خویش عمل می کنند.» آن گاه در تفسیر و توضیحات این آیه آمده است که رفتار هرکسی برخاسته از باورها و عادتها و روشی است که در زندگی برگزیده است.(رضایی و دیگران،۳۲۸ : ۱۳۸۹-۳۲۷).
مسائلی چون پیدایش فرهنگها، توسعه وتحول فرهنگی وعوامل موثر در ایجاد، تغییر و انقراض فرهنگ ها ولو به گونه ای غیر مستقیم از موضوعات مورد علاقه و توجه دانشمندان مسلمان بوده است. یکی از نمودهای اصلی توجه دانشمندان مسلمان به فرهنگ را می توان در سفرنامه ها ی نگاشته شده از سوی آنان یافت. متفکرانی چون ابن فضلان، ابن بطوطه، ناصر خسرو و بیرونی در زمره ی این دانشمندان هستند. آنها فرهنگ را پدیده ای در ردیف پدیده های دیگر اجتماعی، چون سیاست و اقتصاد می دانستند. تصور آنان از فرهنگ عبارت از آن نظام فکری است که رفتار و کردار آدمیان را جهت می دهد. در این دیدگاه عنصر اساسی را تفکر و اندیشه تشکیل میدهد. (ارمکی، ۱۳۶:۱۳۸۷-۱۳۵).
ابوریحان بیرونی که به اتفاق نظر اندیشه گران مسلمان و غیر مسلمان از نخستین مردم شناسان جهان است در اثر معروف خویش «تحقیق مال الهند» به صورت آگاهانه و تطبیقی-کارکردی به مطالعه جامعه و فرهنگ هند پرداخته که خود دلیلی بر این مدعاست. ( ارمکی، ۲۳۲:۱۳۸۷-۲۳۳). معروف است که بیرونی در نگاشتن این اثر تحقیقی خویش بسیار عالمانه و موشکافانه عمل کرده و اصل بی طرفی علمی و نسبی انگاری فرهنگی را به تمام و کمال رعایت کرده است. ( رجبی ودیگران، ۱۲۲:۱۳۷۸).
اخوان الصفا بحث مشروحی را در باره ی چگونگی پیدایش فرهنگ و مراحل آن همچنین تقسیمات و اهمیت آن از خود به جا گذاشته اند. ( رجبی و دیگران، ۹۱:۱۳۷۸-۸۸).
ابونصرفارابی فرهنگ هر ملت را ترسیمات ذهنی یا خیالی آن ملت که در نفوس و عقول آنها مندرج گشته و به صورت جوامع سیاسی خودنمایی می کند دانسته است. (آل غفور، ۱۳۸۰: www.bashgh.net). علاوه بر این فارابی علم مدنی خود را به دو دستهی نظری و عملی تقسیم نموده و اولی را علم اخلاق ودومی را فلسفه ی سیاسی یا علم سیاست می نامد.نکته مهم آن است که فارابی علم مدنیِ عملی یا همان علم سیاست را به گونه ای تعریف می کند که با فرهنگ و فرهنگ سیاسی ارتباطی وثیق و همپوشانیهای فراوانی دارد. او موضوع علم مدنی را رفتار انسانی و بحث کردن از این که چه ملکاتی برای انسان شایسته است و چگونه می توان زمینه ی پذیرا شدن این ملکات را در انسان فراهم و سپس پایدار کرد دانسته و آن را«از اموراتی که به وسیله ی آنها زمینه ی انجام اعمال نیک برای مردم شهرها فراهم می شود و راه آموختن و حفظ این اعمال را نشان می دهد» می داند. (ارمکی،۲۱۰:۱۳۸۷). آشکار است که فرهنگ سیاسی مورد نظر فارابی متناسب با نظم سیاسی موجود در مدینه ی فاضله ی اوست واین همان چیزی است که در قرن بیستم از سوی کسانی چون آلموند، وربا و پای مورد تاکید قرار گرفته است.
از نظر خواجه نصیرالدین طوسی فرهنگ از چنان اهمیتی برخوردار است که او در تعریف و تبیین علوم اجتماعی آن را به سه دسته تقسیم می کند. ۱-علم مدنی ۲-علم فرهنگ ۳-علم فقه. او از رابطه بین این سه علم با یکدیگر سخن می گوید.خواجه نصیر فرهنگ را علم جمعی دانسته و آن را سبب بقای جامعه می داند. (ارمکی، ۲۷۹:۱۳۸۷ و۲۸۹).
ابن خلدون فرهنگ را از عوامل سازنده ی جوامع به حساب می آورد (ارمکی، ۳۴۱:۱۳۸۷). فراتر از این او فرهنگ را باطن اجتماع و تاریخ می دانست و بر این باور بود که فرهنگ را می توان همان اجتماع بشری یا به قول یونانیان «پولیس» که در تعبیر مسلمانان «مدینه» نامیده می شود دانست. (مهدی، ۱۳۷۳پاورقی۲۴۱).کاربرد دو اصطلاح «مدینه» و «پولیس» از سوی ابن خلدون برای بیان مفهوم «فرهنگ» (مهدی، ۲۲۳:۱۳۷۳) ما را بی نیاز از توضیح رنگ و بوی سیاسیِ حاکم بر اصطلاح فرهنگ نزد او یا همان فرهنگ سیاسی می سازد.
۶-۲. فرهنگ سیاسی در غرب و سیر تحولات آن تا امروز
از روزگاران گذشته در یونان و روم باستان بررسی خلقیات و طبایع فرقه ها و ملت های گوناگون در کانون فهم سیاسی بوده است (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۱۱) یونانیها ویژگی های ذهنی متفاوتی را برای آتنی ها، اسپارتی ها و بربرها قائل بودند. سقراط از تفاوت های فرهنگی و بازتاب این تفاوتها در فرهنگ ها و نظام های سیاسی جوامع مختلف آگاه بود و ریشه ی تفاوت های میان دنیای یونانی و غیریونانی را در ذهنیت های متفاوت مردمان متعلق به این دو دنیای متفاوت جستجو می کرد. (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۰۸).
افلاطون و ارسطو نیز به فرهنگ سیاسی توجهی در خور داشته و آن را در آثارشان نیز بازتاب دادهاند (لوسین پای،۱۳۷۷: ۳۳۲) افلاطون اصطلاحی را به کار می برد که معادل انگلیسی آن «Disposition» به معنای خلق و خو یا خصلت است. در آثار افلاطون و ارسطو اصطلاح دیگری یافت می شود که به یکی از وجوه دیگر فرهنگ سیاسی معطوف است: حالت ذهن یا status of mind. از این فقرات می توان به این نتیجه رسید که از نگاه این دو فیلسوف برجسته ی غرب، حالات مختلف ذهن واقعیتهایی هستند که پندار و کردار سیاسیِ افراد را به اشکال مختلف شکل می دهند و به همین دلیل، درک درست پدیده های سیاسی مستلزم توجه به این گونه حالات است. آن دو به نقش حالات ذهن در ثبات سیاسی یا وقوع انقلاب و همچنین به اهمیّت فرایند جامعه پذیری می اندیشیدند. (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۰۸).
در دوران مدرن منتسکیو به روشنی درباره ی فرهنگ سیاسی سخن گفت. در واقع «روح القوانین» منتسکیو نوعی تحلیل فرهنگ سیاسی هم هست. منتسکیو در این اثر خویش ویژگیهای فرهنگی را مقدم بر نهادهای حقوقی دانسته و آنها را تابعی از فرهنگ سیاسی یا خوی و خصلت ملّی می داند. (جونز، ۱۳۶۲: ۳۱۸-۳۱۶ و گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۰۹). منتسکیو نیز مانند ارسطو از روحیات و طرز تفکرّاتی سخن می گفت که به عنوان پیش شرطهای لازم برای تحقق یک دموکراسی پایدار لازم هستند. اگر ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد دموکراسی را با ارزشها و دیدگاه طبقه ی متوسط مرتبط می دانست منتسکیو در سده ی هیجدهم از صداقت و قابل اعتماد بودن به عنوان مهمترین ارزشهای دموکراسی یاد می کرد. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴).
ژان ژاک روسو و دیوید هیوم از تفاوتهای موجود در ارزشها و نگرشهای سیاسی افراد و جوامع مختلف سخن گفته اند. روسو به آداب و رسوم اشاره کرده و هیوم اصطلاح آداب و رفتار را به کار برده است. ادموند برک فیلسوف محافظه کار انگلیسی نیز با به کار بردن اصطلاح «قالب یا الگوی آداب و رسوم» بر وجود و اهمیّت فرهنگ سیاسی و نقش آن تأکید کرده است. همچنین دو اثر ماندگار آلکسی دوتوکوویل را باید در زمره ی آثاری به حساب آورد که محور آن را فرهنگ سیاسی تشکیل می دهد. او در کتاب «پیرامون دموکراسی در آمریکا» به بررسی باورها، هنجارها و ارزشهای مردم آمریکا می پردازد و در کتاب «رژیم کهن و انقلاب» به تحلیل نگرشهای سیاسی دهقانان، بورژوازی و اشراف فرانسه در آستانه ی انقلاب ۱۷۸۹ آن کشور پرداخته است (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۰).
توکوویل در کتاب پیرامون دموکراسی در آمریکا در واقع آشکارا از رابطه میان آداب و سنتها از یک سو و نتیجه ی سیاسی آن سخن به میان آورده است. او برای اشاره به فرهنگ سیاسی از واژه ی «سنّت» استفاده کرده است و خود در این باره گفته است: «من این لفظ را نه تنها به آداب اطلاق می کنم بلکه به «عادات قلب» و در حقیقت به دیدگاه های مختلفی که میان انسانها وجود دارد و در واقع کاراکتر ذهنی آنها را شکل می دهد اشاره می کنم. من در زیر مجموعه ی این لفظ عادات، کلیّت شرایط اخلاقی و ذهنی یک جامعه را مطرح می نمایم». (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۲۰-۱۹). می توان گفت که توکوویل از حیث برشمردن شرایط اصلی یک فرهنگ سیاسی فراتر از همه ی نظریه پردازان کلاسیک رفته است. (لیسپت، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴).
با این حال باید اذعان کرد که هرچند نظریه پردازان سیاسیِ کلاسیکی مانند افلاطون، ارسطو، فارابی، منتسکیو، روسو، توکوویل همه به ماهیّت آداب، رسوم، اخلاق و اعمال دینی و تأثیرات تعیین کنندهی آن بر سیاست آگاه بودند و در جهت تبیینِ فرهنگی سیاست می کوشیدند لکن مفهوم فرهنگ سیاسی تا پیش از جنگ دوم جهانی هنوز به لحاظ نظری صورتبندی نشده بود. (پای،۱۳۷۷: ۳۳۲). باید در نظر داشت که بحث از فرهنگ سیاسی در قرن بیستم بیشتر در رابطه با زمینه های فرهنگیِ ظهور دموکراسی و توسعه ی سیاسی مطرح شده است. (بشیریّه (ب)، ۱۳۸۰: ۹۸). زیرا در اکثر نظریههای مربوط به پیدایش دموکراسی یکی از متغیّرهای مهم، سمت و سوی اصلیِ فرهنگ است. به عبارت دیگر بحث بر سر این است که آیا فرهنگ سیاسیِ یک کشور با شیوه های دموکراتیک سازگار و همخوان است یا نه. بنابراین پی بردن به تحول دموکراتیک مستلزم شناخت فرهنگ سیاسی است. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴).
در دهه سوم قرن بیستم، برای تبیین فرهنگیِ سیاست ابتدا مفهوم «خصلت ملّی» شکل گرفت. براساس این مفهوم که در چارچوب روان شناسی سیاسی مطرح می شد سیاست کلان هر جامعه از ویژگیهای غالب روانی- فرهنگی اعضای آن تأثیر می پذیرد. هم چنین گفته شد که شخصیتهای غالب یا الگو در هر جامعه تعیین کننده ی فرآیندهای سیاسی آن هستند و این رابطه البته قابل شناسایی و درک است. (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۰). همکاری مشترک روان شناسان و مردم شناسان باعث پخته شدن و گسترش بیش از پیش این نظریه گردید. کتاب «گل داوودی و شمشیر» (۱۹۴۶) اثر روت بندیکت در واقع در چارچوب چنین رهیافتی به رشته ی تحریر در آمد. این اثر تحلیل بسیار عمیق و دقیق از منش ژاپنیها بود. به دنبال آن کتابهایی درباره منش آلمانیها و روسها هم به رشته ی تحریر در آمد. (لیپست: ۱۳۸۳: ۱۰۰۴).
مطالعات منش یا خصلت ملّی با آن که به زودی گسترش یافت ولی پس از مدت کوتاهی از سوی برخی از اندیشه گران مورد تردید قرار گرفت. در سال ۱۹۵۴ الکس انیکلس و دانیئل لوینسون با نوشتن مقاله ای با عنوان «منش ملّی» ضمن به چالش کشیدن آن خواستار استفاده از معیارهای بیشتر علمی در این زمینه شدند. بدینسان مطالعات مربوط به «منش و خصلت ملّی» دچار افول و جای خود را به مرحلهی دیگری از تبیین فرهنگیِ سیاست یعنی مطالعات مربوط به «فرهنگ مدنی» داد. مطالعات مربوط به رهیافت فرهنگ سیاسی و یا فرهنگ مدنی تقریباً از نیمه های دهه ی ۵۰ در قرن بیستم آغاز و به ویژه در سیاست تطبیقی و با نگارش کتاب معروف گابریل آلموند و سیدنی وربا تحت عنوان «فرهنگ مدنی» به اوج خود رسید. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴ و گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۰).
نویسندگان مزبور طی یک مطالعه ی تطبیقی درباره ی پنج کشور ایالات متحده آمریکا، انگلستان، مکزیک، آلمان و ایتالیا با تعیین مولفه های اساسیِ چیزی که خود آن را فرهنگی مدنی نامیده بودند شالوده ی فرهنگیِ دموکراسیهایِ پایدار را تعریف و ترسیم کردند. این اثر نه فقط به این دلیل که یکی از نخستین تحلیلهای تطبیقی با بهره گرفتن از روش نظر سنجی نمونه به شمار می رود بلکه به این دلیل که مولفه های نظریِ فرهنگ سیاسیِ دموکراتیک را مشخص و معین کرده است یک نقطه ی عطف در این مرحله به حساب می آید.
هرچند پارادایم «فرهنگ مدنی» خوش درخشید لکن دولت مستعجل بود. در اوایل دهه ی ۱۹۷۰ تحقیقات در زمینه ی فرهنگ سیاسی جاذبه ی خود را در واکنش به جنگ ویتنام و عمومی شدن نگرشهای افراطی در برخی از متخصصان علوم اجتماعی از دست داد. در این دوره حتی انتقادهایی هم به این رهیافت وارد شد. گفته شد که رهیافت فرهنگ سیاسی رهیافتی محافظه کار بوده و اصولاً هر نظری درباره ی قدرت دائمیِ فرهنگ را به مثابه تبلیغاتی خصمانه از سوی مخالفان تغییرات انقلابی ارزیابی کردند. این روند تا باز نشدن فضای کشورهایی چون چین و کوبا ادامه داشت. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۵ و گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۱-۱۱۰).
از دهه ۱۹۸۰ رفته رفته مطالعات مربوط به فرهنگ سیاسی بنا به دلایلی از جمله عوامل تاریخی، تحولات پارادایمی- نظری و بازسازی مفهوم فرهنگ سیاسی به منظور تقویتِ قدرت تبیین و تحلیل آن و کاهش نقاط ضعف آن بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت و دوباره نه فقط احیاء شد بلکه در اوج قرار گرفت. (پای، ۱۳۷۷: ۳۳۵، لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۵ و گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۱)
ویلداوسکی، ویلسون، وربا، آلموند- با باز اندیشی در فرهنگ مدنی- پاتنام، لیپهارت، پیت من و هانتینگتون را باید در زمرهی احیاگران مجدد رهیافت فرهنگ سیاسی از طریق مطالعات نظری و تجربی به حساب آورد. شرایط، تحت عوامل پیش گفته به گونه ای شد که در دهه ی ۱۹۹۰ نظریه ی فرهنگ جایگاه بسیار برجسته ای در علم سیاست کسب کرد. این امر تا به آن جا پیش رفت که شدیدترین رقبای رهیافت فرهنگ سیاسی یعنی اصحاب رهیافت انتخاب عقلانی- که بر پایه ی بیشینه کردن منافع آدمیان استوار هست- را وادار کرد تا به این مساله بیندیشند که منافع و علائق مفاهیمی هستند که بر بستر فرهنگ آرمیده اند. چرا که این فرهنگ است که اولویت های سیاسی افراد را تعیین می کند. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۵ و گل محمدی ۱۳۸۶: ۱۱۲). لوسین پای در این باره گفته است که ممکن است اراده گرایان و طرفداران نظریه ی انتخاب عقلانی استدلال نمایند که فرهنگ سیاسی به مثابه ساختار، تعیین کننده ی رفتارِ مردم عادی و یا خواص نیست بلکه منافع شخصی و سودمندی، رفتار آنان را تعیین می کند. اما آنها از این نکته غافل هستند که: «ترجیحاتی که اساس تصمیم قرار می گیرد محصول یادگیری فرهنگی است و لذا تعبیر مردم از منافع شخصی در فرهنگ ریشه دارد». (پای، ۱۳۷۷: ۳۳۴۰).
این گونه است که گفته می شود فرهنگ سیاسی که قدمتی دیرینه دارد، در دوران معاصر با مفهوم سازیها و بحث هایی که مربوط به خود فرهنگ می شد پا گرفت (چلیکوت، ۱۳۷۷ : ۳۳۶) و بعد از جنگ دوم جهانی با تلاقیِ پیشرفت های مردم شناسی، نظریه های روان شناختی و فرهنگی و هم چنین نوآوری ها و پیشرفت های قابل توجه در تکنیک نمونه پژوهی- که این امکان را فراهم کرده بود که تفاوت های نگرشی و فرهنگی را به صورت کمی نشان دهد - و بالاخره پیدایش مطالعات ناحیهای که در عین پذیرش علوم اجتماعی جهانی ضرورتاً بر تفاوت های فرهنگی هم تاکید داشت، صورت بندی شد و در عرصه ی عمل و نظر همراه با فراز و فرودهایی که شرح مختصری از آن گذشت به رهیافت مهم و مسلطی تبدیل شد. (پای،۱۳۷۷ : ۳۳۲).
۶-۳. تعریف فرهنگ سیاسی
هر چند که «فرهنگ» به طور کلی و «فرهنگ سیاسی» اصولا در زمینه ی مفهوم سازی با محدودیت روبه رو هستند (بدیع، ۱۳۷۶: ۲۰) لکن بسیاری کوشیده اند تا آن جا که ممکن است تعریفی از این مفهوم به دست دهند.
نخستین بار گابریل آلموند در سال ۱۹۵۶ وقتی تلاش می کرد که نظام های سیاسی را طبقه بندی کند از مفهوم فرهنگ سیاسی استفاده کرد. او در تعریف اصطلاحِ ابداعیِ خویش گفته بود که «هر نظام سیاسی در درون الگوی خاصی از سمت گیری برای کنش سیاسی فعالیت می کند که خوب است آن را فرهنگ سیاسی بنامیم» (چلیکوت،۱۳۷۷: ۳۴۵). آلموند که براین باور بود که مفهوم ابداعی وی یعنی فرهنگ سیاسی باید جایگزین مفاهیم کمتر سودمندی چون منش ملی و خوی فرهنگی شود بعدها با سیدنی وربا در کتاب فرهنگ مدنی خویش به این نکته ی اساسی پرداختند که فرهنگ مدنی، فرهنگی است که ساختِ سیاسی و فرهنگ سیاسی در آن یکی است. (چلیکوت، ۱۳۷۷ : ۳۴۵ و محمدی www.ensani.ir ). آنان همچنین فرهنگ سیاسی را به منزله ی «جهت گیری های کلیه ی اعضای یک سیستم سیاسی» می دانند. (چلیکوت، ۱۳۷۷: ۱۹۰)
چنان چه مشاهده می شود آلموند و وربا تاکید می کنند که فرهنگ سیاسی همان نظام سیاسی درونی شده در ادراکات، احساسات و ارزیابی هایی مردم است. (بشیریه، ۱۳۷۸: ۳۴). آنان این ایده ی خود را این گونه توضیح می دهند: « هر فرهنگ سیاسی، توزیع خاصی از ایستارها، ارزشها، احساسات، اطلاعات و مهارت های سیاسی است. همان گونه که ایستارهای افراد بر اعمال آنان تاثیر می گذارد. فرهنگ سیاسی یک ملت نیز بر رفتار شهروندان و رهبران آن در سراسر نظام سیاسی تاثیر می گذارد.» (آلموند و وربا، ۱۹۹۲: ۲۷).
لوسین پای فرهنگ سیاسی را این گونه تعریف می کند: «مجموعه ی ایستارها، اعتقادات و احساساتی که به روند سیاسی نظم و معنی می دهند و فرضیه ها و قواعد تعیین کننده ی حاکم بر رفتار نظام سیاسی را مشخص می کند.» (عالم،۱۳۷۳ : ۱۱۳). به نظر پای «فرهنگ سیاسی هم شامل نگرش های ذهنی و احساسات و هم نمادهای عینی و مرامها می شود که مجموعاً بر رفتار سیاسی حاکم بوده و به فرایند سیاسی، ساخت و سامان می دهد». (پای،۱۳۷۷ :۳۳۲).از نظر پای همچنین این فرهنگ سیاسی است که اصول و قواعد تعیین کننده ی حاکم بر رفتار نظام سیاسی را تعیین می کند. (اختر شهر،۵۵:۱۳۸۸).
رونالد چلیکوت بر این باور است که فرهنگ سیاسی در مفهوم و معنای عام آن به باورها، نمادها و ارزشها دلالت کرده و معمولاً محیط ذهنی یا روانی ناظر به سیاست را در بر می گیرد. (چلیکوت، ۱۳۷۷ : ۱۹۱-۱۹۰).
آمند بر این باور بود که : «بستر هر نظام سیاسی، الگوی خاصی از جهت گیری به سوی کنش سیاسی است» که او آن را فرهنگ سیاسی می نامید.(پای،۱۳۷۷ : ۳۳۳).
احمد گل محمدی فرهنگ سیاسی را این گونه تعریف می کند: «همه ی جنبه های ذهنی و بینا ذهنی نظام معناییِ مرتبط با سیاست که دارای وجه شناختی و هنجاری است». به نظر وی فرهنگ سیاسی تعیین کننده و معرِف امر سیاسی، نهادها، مقامات و اندرکنش های سیاسی بوده و در نتیجه مناسبات قدرت را به اشکال گوناگون تحت تأثیر قرار می دهد. (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۰۷).
عباس مصلی نژاد فرهنگ سیاسی را «نظام عقاید تجربی، نهادهای معنوی و ارزش هایی که شرایط پدید آمدن فعالیت سیاسی را تعریف می کند» دانسته و آن را بازتاب ارزش های نهفته در درون جوامع می داند. (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۷)
محمود سریع القلم اعتقاد دارد که حدود بیست و پنج تعریف از فرهنگ سیاسی قابل شناسایی است لکن کانون بحث آن را رابطه میان اثرات متقابل فرهنگ فردی و فرهنگ حکومتی دانسته و بر این باور است که پیامدهای این تعامل همان فرهنگ سیاسی بوده و بر نظام سیاسی و عملکرد آن تاثیر می گذارد (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۲۵) او بر این باور است که فرهنگ سیاسی یک سلسله از تمایلات و نگرش هایی است که به مرور از منابع گوناگون در یک جامعه پیدا شده و رفته رفته چنان در روح آنان رسوخ می کند که به ضمیر ناخودآگاه آنان تبدیل می شود. این تمایلات نا آگاهانه مانند فوق ساختار عمل می کنند. فی المثل در ضمیر ناخودآگاه ملتی این امر نهفته است که بهتر است تا اختلافات را با گفتگو و به صورت مسالمت آمیز حل و فصل کرد و در ضمیر ناخودآگاه ملت دیگری خفته است که برای حل و فصل اختلافات دست به خشونت بزنند. سرانجام این تمایلاتِ عمدتاً ناخودآگاهِ فرهنگی باعث می شود تا روندهای فرهنگی شکل گیرند و بر سیاست و اقتصاد تاثیر بگذارند. به نظر سریع القلم به همین دلیل است که گفته می شود فهم تمایلات فرهنگیِ یک جامعه از اهم شاقول های شناخت یک عالمِ علم سیاست است تا نه تنها وضع گذشته و حال را متوجه شود بلکه روندهای آتی را بهتر و دقیق تر حدس علمی بزند. مفهوم تمایل در نزد سریع القلم جایگاه خاصی دارد. او معتقد است که زمانی که عده ای در یک واحد جغرافیایی با یکدیگر تعامل دارند با گذشت زمان در «تمایلاتی» خاص تشابه پیدا می کنند که شامل تمام افراد آن کشور از عالی و دانی است. از این جاست که وی معتقد است هر نوع واحد سیاسی از قبیله تا کشور، ملت یا حکومت ملی به طور طبیعی دارای جامعه ای است که به رفتارها، کنش ها، واکنش ها، هنجارها و افکار خاص تمایل نشان می دهد و این مفهوم «تمایل» است که در فرهنگ سیاسی از اهمیت زیادی برخوردار است. (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۱۳-۱۲).
حسین بشیریه «فرهنگ سیاسی» را «مجموعه ی نگرشها و ارزشهایی می داند که به فرآیندها و زندگی سیاسی شکل می بخشد» و برآن است که «موضوع نگرشهای رایج در هر فرهنگ سیاسی ]را[ شیوه ی عملکرد دستگاه قدرت دولتی- هم در شکل موجود و هم در شکل مطلوب- آن» تشکیل می دهد. (بشریه (الف)، ۱۳۸۰: ۱۵۹ و بشیریه(ب)، ۱۳۸۰: ۹۸).او «فرهنگ سیاسی ] را[ همان نظام سیاسی درونی شده در ادراکات، احساسات و ارزیابی های مردم» می داند و بر آن است که بین «فرهنگ سیاسی و ساخت قدرت رابطه بازتولید و گزینش وجود دارد». به عبارت دیگر ساخت های سیاسی از یک سو محصول فرهنگ سیاسی به شمار می روند و از سوی دیگر فرهنگ سیاسی را شکل می دهند چرا که ساختارها اساساً الگوهای رفتاری بسیار نهادینه شده ای هستند و الگوهای رفتاری نیز محصول فرهنگ هستند (بشیریه، ۱۳۷۸: ۳۴ و لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۷) . لکن باید در نظر داشت که این رابطه طرفینی از نوع دور باطل نیست (بشیریه،۱۳۸۳: ۶۷۲).
دائره المعارف دموکراسی که زیر نظر سیمور مارتین لیپست به رشته ی تحریر در آمده است فرهنگ سیاسی را این گونه تعریف کرده است: فرهنگ سیاسی «حاصل جمع ارزشها، عقاید و معارف بنیادینی است که به فرآیندهای سیاسی شکل و ساختار می دهند و قواعد بنیادین را برای به اجرا درآمدن سیاست وضع می کند». (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴).
لازم به ذکر است که این تعریف بیشترین قرابت را با تعریف نویسنده دارد. زیرا می خواهیم بدانیم که ارزشها، عقاید و معارف بنیادین اسلامی- شیعی که شکل دهنده ی سیاست و قواعد بنیادین آن در اسلام هستند. «مصلحت عمومی» را به مثابه یک اصل بنیادین در سیاست اسلامی که باید همواره مد نظر فرمانروایان قرار گیرد تلقی می کند یا خیر؟
۷.ویژگیهای فرهنگ سیاسی
فرهنگ سیاسی دارای ویژگیهایی است که برخی از آنها با ویژگیهای سایر فرهنگها مشابه و برخی دیگر سبب تمایز آن با انواع دیگر فرهنگها از جمله فرهنگ عمومی است. (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۳۲۷).
نخستین ویژگی فرهنگ سیاسی آن است که در عین ارتباط با فرهنگ عمومی به نوعی دارای استقلال نسبی است و به همین دلیل فرهنگ سیاسی لزوماً بر قلمرو یک نظام سیاسی منطبق نیست و ممکن است مرزهای نظام سیاسی را در نوردد. زیرا فرهنگهای سیاسی معمولاً با سیستمهای سیاسی ارتباط دارند و هر فرهنگ سیاسی متضمن جهت گیری خاص نسبت به کنش سیاسی است. (چلیکوت، ۱۳۷۷: ۲۶۰).