* «اتاق نشیمن، منزل حبیب.
افراد خانواده که شامل کریم و زینت، همسرش، و آقازاده خانوم و فروغ هستند، همگی زیر کرسی نشستهاند ، حبیب وارد میشود و در کنار دیگران مینشیند.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۵۷۶)
* «کریم: چه برفی.
حبیب: پیداست آسمونم دل پری داره امسال.
آقازاده خانم: چلّه کوچیکهاس مادر، سنگ ترک برمیداره.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۶۰۲)
سایر زمان های نام برده شده در فیلمنامه، به اسامی کلّیای مانند «شب جمعه»، «روز جمعه»، «شب اول ماه» و… محدود میشود و بیان زمان دقیق مورد توجه نویسنده نیست.
* «فروغ: …ده، چهارده سال پیش که از شیراز اومدم، زمستون بود، برف سنگینی میاومد.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۶۰۴)
مکان: عنصر دوم، مکان است. صحنهی اصلی رخ دادن حوادث اصلی داستان، شهر تهران است. نخستین مرتبهای که از مکان اصلی وقوع حوادث در داستان سخن رفته است، در سخنان مشتری عزادار است:
* «مشتری: جنازه دیشب رسید تهران …» (مجموعه آثار علی حاتمی :۵۶۸)
علاوه بر این مکان اصلی، مکان فرعی دیگری نیز به چشم میخورد؛ رفت و آمدهای «حبیب» و «مجید» به «امامزاده داوود» برای بهبود «مجید» ما را با این مکان رویارو میکند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
توصیف: یکی از مهمترین عناصر و عواملی است که در صحنهپردازی داستان نقش مهمی داشته است. در این فیلمنامه با توصیفهایی از صحنهها و منظرهها، ظاهر شخصیتها و جایها مواجه میشویم. در مورد توصیفهای این داستان، نکات زیر قابل توجه است:
-
- نویسنده در توصیف چهرهی شخصیتهای داستانش به صورت مستقیم عمل نکرده است و ما تنها از میان گفتگوهای افراد داستان پی به پارهای از خصوصیات ظاهری شخصیتها میبریم. در واقع، نویسنده در توصیف غیرمستقیمش از چهرهها، به صورت دقیق و جزئی نپرداخته است.
-
- نویسنده در توصیفات خود دچار درازگویی و اطناب نشده است. این را میتوان با توجه به این نکته که اثر نوشتاری مورد نظر، به منظور نمایش بر روی صحنه نگاشته شده است، توجیه نمود. نویسندهی اثر در نظر دارد توصیفات در زمینه های مختلف را در مقابل چشمان مخاطب و از طریق ارتباط تصویری، به صورت واضح و کامل نمایش دهد. برای مثال، جملات زیر تصویری کلّی از اتاق «مجید» را در اختیار خواننده قرار میدهد:
* «مجید در اتاق خودش با خرت و پرتهایش ور میرود و با خودش حرف میزند.
مجید: …این مال و منال مفتی، همچی هلو برو تو گلو گیر نیومد، حاصل یه عمر جوب گردیه، میخ زنگ زده، زنجیر زنگ زده، تارزان زنگ زده، ساعت زنگ زده …» (مجموعه آثار علی حاتمی :۵۷۶)
در صحنهای که «فروغالزمان» و«حبیب»، برای آخرین بار به گفتگو میپردازند، در صحبتهای آن دو توصیف را کاملتر و طولانیتر از جاهای دیگر میبینیم؛ آن هم به این دلیل که گفتگوهای آنان، ذکر یاد و خاطرههای گذشته است و نویسنده برای توصیف صحنههای گذشتهای که برای مخاطب قابل نمایش دادن نیست، ناچار به توصیف و شرح بیشتر شده است.
* «فروغ: …ده، چهارده سال پیش که از شیراز اومدم، زمستون بود، برف سنگینی میاومد.
حبیب: انگار دیروز بود، مجید رو یخا سُر میخورد، کریم تیرکمونو نشونه گرفته بود به کلاغایی که رو چنار نشسته بودن. آقازاده خانوم باقالی پاک میکرد.
فروغ: ها، یادمه، نهار دمی باقله داشتیم.
حبیب: پیرمرد قوز کرده بود تو پوستینش، نون ریز میکرد برای گنجیشکا، یه مشت استخون بود، اما سرنخ همهمون دست اون بود. من میخواستم جای باباههرو بگیرم، میخواستم مرد خونه باشم، هه، همه رو خونه خراب کردم، هی، هی، هی… میخواستم اینجا رو واسه خودمون درست کنم، واسه تو.
فروغ: طاقش اومده پائین، زمینش نشست کرده، اون سال زمستون، ده چهارده سال پیش، همون روز که ناهار دمی باقله داشتیم، رخت نظام برتون بود، میخواستین برین باغ شاه، دکمه فرنجتون افتاده بود، گفتین…
حبیب: آقازاده خانوم چشمش سو نداره، میشه دگمه فرنجمو بدوزی خانوم خیاط، تو گفتی…
فروغ: خانوم خیاط، اسم داره.
حبیب: سرخ و سفید بودی، مثل برف و خون.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۶۰۵-۶۰۴)
۳: توصیفات داستان، جدا از عناصر دیگر به کار نرفته که موجب آسیب دیدن ساختار داستان گردد.
نکتهی قابل توجه در باب شیوهی داستانپردازی دراین فیلمنامه است که نویسنده به شیوهی داستاننویسان امروز رفتار کرده است، به طوری که برخی از صحنهپردازیهای او غیرمستقیم وقوع واقعهای را به خواننده القا میکند. برای مثال در صحنههای آغازین فیلم، شاهد گفتگوهای «حبیب آقا» با یکی از مشتریهایش هستیم که در سوگ برادرش نشسته است. صحبتهای او در مورد مرگ برادرش، به ویژه شعر پایانیای که میخواند، همه، پیشدرآمدی راجع به مرگ نهایی «مجید» است.
* «مشتری: جنازه دیشب رسید به تهران، شبانه اقوام خبر شدند، خبر بد زود میرسد، خانه را کردهاند صحرای کربلا، بله، قدر چمن را بلبل افسرده میداند/ غم مرگ برادر را برادر مرده میداند.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۵۶۸)
همچنین در مراسم عروسی، این جملهی مجری که «شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست، به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد»، این مطلب را در ذهن خواننده القا میکند که «حبیب» و «مجید» از جشن عروسی، به سبب بیبهره بودن از پدر، محروم میمانند.
«لحن»
توجه به عنصر لحن، تا حد زیادی به تقویت و پرجاذبه کردن داستان کمک میکند. در این فیلمنامه، «لحن» از تنوع برخوردار است. همان گونه که شخصیتهای گوناگونی در داستان حضور مییابند، لحن هر یک از آنها نیز متنوع و متناسب با ویژگیهای اخلاقی و اجتماعی هر یک از آنها است. نویسنده در نمایش ویژگیهای شخصیتها در لحن هر یک، موفق عمل نموده است. در زیر به چند مورد اشاره میکنیم:
-
- لحن «حبیب آقا»: به دلیل موقعیتش در خانواده که فرزند اول و عهدهدار مسئولیت خانواده است، لحن او لحنی جدی و تا حدی آمرانه است. به عنوان مثال:
* «دکان حبیب .
مجید بسیار خوشحال است و کارت عروسی خود و اقدس را برای برادرش آورده است. حبیب با دیدن کارت، آن را بیتفاوت به کناری میاندازد.
حبیب: میگه به هر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو. آدم نباید زود پابند بشه. موقوف میکنم اون زنیکهی خونهپام دیگه از این هفته نیاد. اگه به حرف آقامون اختیارت دست منه، من میگم نه. توام باید مثِ یه بچه حرف شنو بگی چشم. چیزی که تو دنیا فراوونه زن، تازه من برادر بزرگترم، تا من زن نگرفتم که نمیشه تو داماد باشی، اگرم حالت خوب نیست، یه چند روز میریم امامزاده داود.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۶۰۰)
او به دلیل شرایط دشوار زندگی و پایبند کردن خود به پارهای از اصول اخلاقی، از احساسات کناره گرفته است؛ چنان که در گفتگو با «فروغالزمان» که مورد علاقهی او است نیز، کلام او بوی احساس به خود نمیگیرد.
* «حبیب: دل من پیش توئه.
فروغ: میگن پس چرا پا پیش نمیگذاره.
حبیب: بگو یه برادر علیل داره، همه رفتن سیِ زندگی خودشون، بگو میمونه حبیب، حبیب هم باید قوم و خویش و یار و غار و کس و کار اون باشه، اونه که بیکسه.
فروغ: اگه تو بخوای، من به خوبی تو و بدی اون میسازم، تر و خشکش میکنم، اگه بخواد سرشم میجورم، تو که یار بیکسونی، حبیب عالم، من از همه بیکسترم.
حبیب: تنهایی تو و اون توفیر داره، مثل تنهائی من و خدا، خدام تنهاست.» (مجموعه آثار علی حاتمی:۵۸۰-۵۷۹)
جملاتی که «حبیب» به کار میبرد، جملات خبری و امری هستند و احساس و تمنّا در آنها به چشم نمیخورد.
-
- لحن «فروغالزمان»: لحن «فروغالزمان» در تمام طول داستان، نرم، آرام و لطیف است؛ با همهی اندوه و رنجی که به سبب عشق کهنهاش نسبت به «حبیب» متحمل میشود، این آرامش و لطافت همواره در شخصیت و کلام او مشاهده میشود. گذشته از این، شیرازی بودن او مورد توجه نویسنده بوده و آن را به طور کامل در کلام او به نمایش گذاشته است.
* «فروغ: پس بگو، مجیدو صبح به صبح بادیه شو میزد زیر بغلش راه میافتاد گاوداری، شیر بونهاش بود. برا عسل میومد. پناه به خدا، چه زیر ابرویی ورداشته جونم مرگ شده، اگه خودوم یه دست لباس از تو جورنال براش بدوزم کلّی مقبول میشه…» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۶۰۶)
-
- لحن مجید: «مجید» به دلیل کودکی و صفای درونیاش، لحنی کودکانه و ساده دارد. او همچون یک کودک به دنیای پیرامون خود مینگرد و صداقت کودکانه کاملاً در کلام او نمود یافته است. برای مثال، در دادن خبر ازدواجش به «فروغالزمان» چنین میگوید:
* «مجید: واسه همین، کارت پستالشم اینه، این کارت پستالشه، اینها، اینم عکسشه، نیگاش کن، من حالم خوبه، دیگه جنّام رفتن، اون شبم که نیومدم خونه، هیئت نبودم، رفته بودم پیش این زنم، رفته بودم پیش این زنم، رفته بودم پیش این، پاشو بیا خونه، خونمونو نشون بدم، خونمون تو گاوداریه، بیا خودت ببین.» (مجموعه آثار علی حاتمی :۶۰۶)