آفتاب نگهِ گرم تو را می جوید / این دلِ سردتر از برفِ فروخفته ی من
یاد از آن روز که انگشت تو اشکم بسترد / خاتم دست تو شد گوهر ناسُفتهی من
شاهد آتش عشق تو که گرم است هنوز / شعله هایی ست که سر می کشد از گفتهی من
چه کنم؟ دل به که بندم؟ به کجا روی کنم؟ / بازگو، ای به کنار دگری خفته ی من!
( مجموعهی اشعار، مرمر، عطر پراکنده، صفحه ۳۴۴ )
تشبیه ” خاطر ” به ” بوی گل ” در پراکندگی و انتشار، و به ” غنچه ” در جمع بودن و نشکفتگی، تشبیه ” نگاه یار ” به ” آفتاب ” در گرمابخشی، تشبیه ” دل خود ” به ” برف” در سردی و فسردگی؛ ” گوهر ناسفته ” استعاره از ” اشک ” که نگین انگشتری محبوب شده است. شاهد گرفتن زبانه های آتش درون برای اثبات وجود گرمای عشق محبوب و طرح چند سوال برای ایجاد تصویر زنی که طالب وصال است و احساس ضعف خود را در قالب استمداد از محبوب بیان می دارد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در کتاب بررسی شعر بانوان در ادبیات معاصر عنوانی درج شده است به این مضمون که شعرای زن « به روش اجرای قانون در مورد زنان معترضند »۲ و سپس پدید آور اثر نمونه هایی از شعر، شعرای مورد نظر خود را آورده است. « گاهی در جامعه، زنانی یافت می شوند که هیچ سرپناهی ندارند و در بی کسی به سر می برند. شاعران نیز در بازتاب چنین واقعیتی، شعرها سروده اند و مشکلات زن بی پناه را در سروده هایشان منعکس کرده اند.»۳ در شعر « بی سرنوشت» سیمین بهبهانی نیز به روش اجرای قانون در خیال زنی که بی پناه و بی تکیه گاه رها شده است و سرنوشت اونامشخص و مبهم است با لحن گلواژه زنی و کنایه گویی اعتراض کرده است مضمون شعر او:
بی سرنوشت
او می رود با گام هایی سست و لرزان / اومی رود با جامه دانی کهنه در دست
آغاز برف و ابتدای یک شب ژرف / پایان کارش با چنین آغاز پیوست
او می رود، اما کجا؟ تا کوی یک دوست؟ / یا سوی مهمانخانه؟ یا نزدیک خویشان؟
آیا چه کس بی گفت و گو خواهد پذیرفت / او را چنین آشفته و مات و پریشان؟
هر گام او در امتداد یک خیابان / صد قصه از تردید، بر جا می گذارد
ناخواسته، چون پیکری پوینده در خواب / تا پیشخوان دکّه یی پا می گذارد
در شیشه ها آشفته نقش اوست پیدا / با برف ها بر موی شبرنگش نشسته
یادآور آن روز شیرین عروسی ست / برفی که بر موی سیاهش تور بسته
آن روز، او در موجی از تور و پَر و گل / سیمین تنی، شیرین لبی، افسونگری بود
تا چشم بر هم زد، میان شور و شادی / در دفتری نامش کنار همسری بود
فردا میان آشیان کوچک عشق / با آرزو های بلند خود زنی شد
کوشید و جوشید و تلاشی پر ثمر کرد / وان آشیان، قصر بلند روشنی شد
همبستر دیروز او، امروز مردی ست / معبودِ صد سیمین تن از سرمایه و سود
اما چه کس این نکته می داند که این زن / همپای او یک لحظه از کوشش نیاسود
آن مرد و آن قصر بلند و آن دل گرم / امروز درها را به رویش بسته دارد
فردا زنی دیگر میان جامه ی تور / در خانه ی دیروز او پا می گذارد
این بیوه ی قانونی ی مردی توانگر / در پیش چشم کور قانون ایستاده
زان مایه و ثروت به نام « مهر و کابین » / قانون پشیزی چند در دستش نهاده
ای خانه های گرم و ای دل های پر مهر! / در گوشه یی از گوشه هاتان جای او نیست
در پاکیی این چشم های شسته دراشک / چیزی به جز ناپاکیی فردای او نیست
تصویر زن در شیشه های مه گرفته / بر موی پر برف پریشان می کشد دست
از پشت میز دکّه، مردی با شگفتی / آهسته می گوید به زن: « فرمایشی هست؟»
زن بار دیگر خسته و مبهوت و تنها / بر برف های مخملی پا می گذارد
هر گام او در امتداد آن خیابان / صد قصه از تردید بر جا می گذارد
او می رود بی سرنوشتی از بد و خوب / آشفته و از سر گذشت خود گریزان
می پیچد و می لرزد و می افتد از پای:- / یک سایه از او در غبار برف ریزان…
( مجموعهی اشعار، رستاخیز، بی سرنوشت، صفحه ۴۹۶ )
در این شعر سیمین ابتدا به حالت سرگردانی زنی اشاره می کند که در زندگی مشترک خود دچار شکست شده و با جامه دانی در دست قدم در خیابانی نهاده است که مشخص نیست او را به کجا خواهد برد. و این اتفاق در آغاز زمستان و در یک شب برفی روی می دهد، بیان فصل و زمان در ایجاد تصویر تلخ شکست در زندگیی که به سردی گراییده و تیره و تار شده، اوضاع و احوال زن را برای مخاطب ملموس و تجسم پذیر می کند فی الواقع مخاطب تصور می کند که در حال مشاهدهی سکانسی از یک فیلم است. تشبیه ” دانه های سپید برف نشسته بر موی سیاه زن ” به ” تور شب عروسی ” و سپس تعریف چگونگی حالات زن در لباس عروس، در پی آن اشاره به تلاش های بی دریغ زن برای موفقیت مرد و مبدل کردن ” آشیان کوچک ” به ” قصری بلند ” که ثمرهی این تلاش ها بود و بعد گرفتار آمدن به بی وفای مرد و رها ساختن او توسط وی و در پی آن افتراق و طلاق سپس بر آشفتن شاعر از قانون در عدم حمایت از زنان در ابیات :
این بیوهی قانونیی مردی توانگر
در پیش چشم کور قانون ایستاده
زان مایه و ثروت به نام « مهر و کابین »
قانون پشیزی چند در دستش نهاده
« شکایت و اعتراض زن به جامعه و اجتماع، از بیداری این قشر نسبت به حق و حقوق خویش خبر می دهد. هر چند زنان در طول تاریخ، با القاب ناخوشایند و ناپسندی همگون بوده اند، اما در دنیای کنونی، چنین خاموش بودن و دم نزدن را محکوم می کنند و لب به اعتراض می گشایند.»۴
و لحن اعتراض آمیز سیمین دردفاع از بی پناهی و بی تکیه گاهی زنانی که مطلقه هستند و جامعه نیز پذیرفتار آنان نیست تصاویر سناریو وار یک اتفاق اجتماعی ملموس در دنیای ماست. در همین خصوص مجید نفیسی در مقالهی خود ” تازگی و دیرینگی در شعر سیمین بهبهانی” در توضیح این ابیات آورده است سیمین « در چارپارهی ” بی سرنوشت ” از اندوه زنی طلاق گرفته حرف می زند و به سهمی که او در تولید ثروت شوهر سابقش داشته به درستی اشاره می کند با وجود این آینده زن تاریک تصویر می شود و وابستگی او به مرد همچنان بر جسته می ماند.» ۵
و سپس تصویر ضعف زن در مواجه با رویداد طلاق با واژه هایی چون ” شیشه های مه گرفته “، ” موی پر برف پریشان، خسته، مبهوت، تنها، امتداد خیال ” تصاویری برای بیان ” صد قصه از تردید ” است که ” بر جا می گذارد ” و همچنان رفتن به سوی ” بی سرنوشتی “، ” آشفته حالی “، ” گریز از خود ” و ” سایه وار در غبار برف ” رفتن و ” پیچیدن و لرزان از پای افتادن ” ادامه دارد.
رویکرد این غزل بیان بی پشتوانگی زن مطلقه است و این که زن بدون تکیه گاه سرنوشتی مبهم را رقم خواهد زد نه خود راه به جایی تواند برد و نه دیگری می تواند برای وی کاری انجام دهد. همین مضمون را سیمین در شعر « این شاخه های خشک زمستانی »۶ از مجموعه « یک دریچه آزادی » به نوعی دیگر پرداخته است که از ذکر آن صرف نظر کرده خوانندگان عزیز را به مطالعهی آن دعوت می کنیم.
سیمین بهبهانی در شعر « دلم دارد سر بازی » در عین نیازمندی به محبوب به بیان تفاخر زنانه و محاورات مغرورانه می پردازد و به عبارت دیگر معشوق را سرگردان می کند. در این شعر می خوانیم:
دلم دارد سر بازی
دلم دارد سر بازی تو کودک نیستی مردی / چرا گرد سرای من چنین بیهوده می گردی
از آن ترسم که کودک وار بر خاکت بیفشانم / نیندیشم که در دستم شراب خانه پروردی
خزان را با بهار این دل به توفیری نمی سنجد / نه مهرش با سر سبزی نه قهرش با رخ زردی
من آن سیاره ی صد سال نوری دور از دستم / به بال مرغکان سویم چرا میل سفر کردی