اینکه بداند که هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى که از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید که رسوا مى شود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته ، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى کند. بهترین نمونه اش خیانت زنان مصر است ، اگر بنا بود خائن رستگار شود زنان مصر و همسر عزیز در آنچه کردند رسوا نمى شدند، لیکن از آنجائیکه خداوند کید خائنان را راهبرى نمى کند رسوا شدند.
و گویا منظور یوسف (علیه السّلام ) از نتیجه دوم که گفته : (اناللّه لا یهدى کید الخائنین )تذکر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده قطعاً به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى کند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده کنند.۱
اما داستان زلیخا چنین در شعرفارسی منعکس شده ا ست :
انوری می گوید :
همیشه که نامست ا ز حسن یوسف جهانی حدیث زلیخا گرفته
گر به خا طر بگذ را نید ستم ا ندر عمر خویش یا بم چونا نکه گرگ یوسف ا ز تهمت بری
جوان کردن زلیخا ا ز جمله معجزا ت یوسف می با شد ، چنا نکه نا صرخسرو قبا د یا نی می گوید :
به من تازه شد پژمریده سخن چوزافسون یوسف زلیخا ی زال
گر نیست ا بر معجز ه ی یوسف صحرا چرا چو روی زلیخا شد؟
گرنه چو یوسف شد ه ست گل ، چوزلیخا با غ چرا با زشد دوا زده سا له ؟
چو درتا ریک چه یوسف منّور مشتری درشب درو زهره بما نده زرد وحیرا ن چون زلیخایی
مسعود سعد سلما ن می گوید :
درچاه چو معشوق زلیخایم ازین عشق ای خوبی تو خوبی معشوق زلیخا
به نیکی خلیلی به پا کی کلیمی به روی وخرد یوسف ومصطفایی
اگر تو داری حسن وملا حت یوسف چرا چو یوسف من مانده ازعشق به چا ه
محمّد خصا لی وآدم کمالی براهیم خلقی ویوسف لقایی
ظهیرالدین فاریابی می گوید :
من که هر شب بی خیا لت د یده را د رخون کشم حا ش لله با رعشق د یگرا ن را چون کشم
امیر معزّی می گوید:
این داستان وقصه گربنگری عجب تر ازداستان یوسف وقصه ی زلیخا
سخن ازخا نه ا ی که زلیخا ازیوسف تقا ضای عشق نمود ، سنایی در سیرالعباد می گوید :
کرده پیدا زبهرغوغا را حجره ی خلوت زلیخا را
معجزه ی جوان کردن زلیخا پس از دیدار اوبرای ایما ن آورد ن بت پرستان که سنایی می گوید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
میان کم زنا ن ،کم زن ،چونرد عا شقا ن بازی
به درد دوری یوسف صبوری چون زلیخا کن
زرنج نفس وضعف تن ا گرفرتوت گشتستی
به شوق دوست جانت را زلیخا وا ربرنا کن
عطا رنیشا بوری د را لهی نا مه می گو ید :
به ماه آمد چویوسف آشکاره ترنج ودست مه را کرد پاره
بجسته یوسف اززندان وا زچا ه زملح توبه صد خوبی نمک خوا ه
به جای یوسفت بگزیده ام من که گویی پیش ازاینت دیده ام من
به یوسف مانی ازبهرخدا تو اگرهستی چه رنجانی مرا تو
جما ل یوسفی را جلوه گرباش چو ابرا هیم هفت اعضا بصرباش
عزیزی اززلیخا کرد درخواست که چون یوسف ببردت دل؟ بگورا ست
جمال الدین اصفهانی۱ می گو ید :
گرصبا خود هم نفس گل دا شت جا مه چون د رید
چون زلیخا بود قصد یوسف گل کرد نش
عمعق بخارایی می گو ید :
ای یوسفی که دست عروسان مصرحسن چون ترنج پیش تو با زخم د ست
فردوسی می گو ید :
که ای بانوی مصر وجفت عزیز فکنده زرو برگرفته پشیز
عطار نیشا بوری دراسرارنا مه می گو ید :
زنان مصرچون رویش بدیدند به یک ره دستها برهم بریدند
رودکی می گو ید :
یوسف رویی کزا وفغا ن کرد دلم چون دست زنا ن مصریان کرد دلم
زآغاز به بوسه مهربان کرد دلم امروزنشا نه ی غمان کرد دلم
ابوسعید ابوالخیر می گو ید :
گه آینه ی جمال یوسف گردی گه آتش خرمن زلیخا با شی
قطرا ن تبریزی می گو ید :