نقل به معنا در روایات اسباب نزول، باعث شده که راه را برای جعل و دسّ در روایات، باز کند. علامه در این باره می گوید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«وقتی که شیوع جعل و دسّ و مخصوصاً دخول اسرائیلیات و آنچه از ناحیه منافقان که شخصاً شناخته نمىشدند، ساخته شده و داخل روایات گردیده است، به مسئله نقل به معنى…اضافه شود، اعتمادى به اسباب نزول باقى نخواهد ماند».[۹۲۶]
در جای دیگر، نیز به این نکته اشاره کرده و می گوید: «…نکته دیگرى که اعتماد آدمى را از امثال این روایت سلب مىکند، مسئله جعل روایت و دسّ در روایات و مسامحه کارى قدما در اخذ حدیث است».[۹۲۷]
روش تطبیق توسط راویان نیز، باعث «اعمال نظر و دسّ در روایات» می شود. چنان که علامه می گوید: «صحیح بودن خبر از جهت سند سودى نمىبخشد؛ زیرا صحت سند احتمال کذب رجال سند را از میان می برد یا تضعیف می نماید. ولى احتمال دسّ یا اعمال نظر در جاى خود باقى است».[۹۲۸]
۴-۱-۱-۲-۵٫ ضعف سندی
علامه، به ضعف سندی این روایات نیز اشاره کرده و خاطر نشان می کند:
«این روایات از طرق اهل سنت بسیار زیاد است و به چندین هزار روایت می رسد و از طرق شیعه کم و شاید از چند صد [روایت] بیشتر نباشد، البته همه روایات هم مسند و صحیح نیست؛ بلکه بسیارى از آنها غیرمسند و ضعیفند».[۹۲۹]
بر این اساس، علامه در سنجش روایات اسباب نزول، بسیاری از آنچه به عنوان سبب نزول آیه مورد قبول مفسران واقع شده را بی اعتبار می شمرد. چنان که خود ایشان در این باره می گوید: «اگرچه مقدار زیادى از اسباب نزول سقوط می کند، ولى آنچه از آنها می ماند کسب اعتبار می کند…».[۹۳۰]
بنابراین، می توان به دقّت ایشان نسبت به سنجش روایات اسباب نزول پی برد و نسبت به آنچه ایشان مورد پذیرش قرار می دهد، اطمینان حاصل کرد.
۴-۱-۲٫ رویکرد عملی
پس از آشنایی با موضع و رویکرد نظری علامه، درباره روایات اسباب نزول، لازم است به بررسی تفصیلی روایات اسباب نزول در المیزان بپردازیم تا ببنیم ایشان در برخورد با این روایات، چگونه عمل نموده است.
علامه در مقام ناقد روایات اسباب نزولی که ذیل تفسیر آیات نقل می کند. موضع گیری های متفاوتی دارد که در اینجا به آنها می پردازیم:
۴-۱-۲-۱٫ معیارهای پذیرش اسباب نزول
علامه در برخورد با روایات سبب نزول، به معیارهایی را در پذیرش آنها عنوان می کند:
۴-۱-۲-۱-۱٫ موافقت با قرآن
علامه، در پذیرش روایات سبب نزول، این معیار را تحت عنوان «سازگاری با سیاق» مطرح نموده است و در موارد متعددی، به این عامل اشاره می نماید:
مثلاً، در بیان تفسیر آیه Cوَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ…هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّاB[931] می گوید: «سیاق این دو شهادت مىدهد که کلام در آن، کلام فرشته وحى است، اما به وحى قرآنى و از ناحیه خداى سبحان؛ چون نظم آن بدون شک نظمى قرآنى است».[۹۳۲]
سپس به سبب نزولی اشاره می نماید که برخی از صحابه و تابعان آن را نقل نموده اند: پیامبر صلی الله علیه و آله، به جبرئیل فرمود: چرا بیشتر به زیارت ما نمی آیی؟ و در پی آن، آیه مورد بحث، نازل شد.[۹۳۳]
بنابر آنچه گفته شد، یکی از اسباب پذیرش این روایت، «سازگاری با سیاق آیه» می باشد.
نمــونه دیگـر، ســبب نزول آیه Cیا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ…B[934] می باشــد که از ابن عباس این گونه روایت شده است: برخی از اهالی مکه همچون ولید بن مغیره و شبیه بن ربیعه از پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند تا از قولش برگردد تا نیمی از اموالشان را به او بدهند. از طرف دیگر، منافقان و یهودیان در مدینه جهت تخویف آن حضرت گفته بودند اگر از سخنش بازنگردد او را به قتل خواهند رساندو در این جریان بود که این آیه نازل شد.[۹۳۵]
علامه پس از ذکر روایت تفصیلی این شأن نزول از مرحوم طبرسی،[۹۳۶] می گوید: «روایات دیگرى در شأن نزول آیه مزبور هست که چون از سیاق آیات بیگانه بودند، از نقل آنها صرف نظر کردیم».[۹۳۷]
از سخن علامه به نظر می آید، ایشان این روایت را به عنوان سبب نزول آیه اول سوره احزاب با معیار «سازگاری با سیاق» پذیرفته است.
۴-۱-۲-۱-۲٫ موافقت با روایات اهل بیت (علیهم السلام)
علامه، در برخی از موارد، سبب پذیرش روایات شأن نزول را «مضمون مشترک با روایاتی می داند که از ائمه علیهم السلام نقل شده و یا در منبعی قابل اعتماد آمده است. در این باره، می توان به سه مورد، اشاره نمود:
ذیل آیه Cقُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ…B[938] روایتی پیرامون سبب نزول این آیه از مرحوم طبرسی بیان می کند که وقتی رسول خداصلی الله علیه و آله به مدینه وارد شد، ابن صوریا و جماعتی از یهودیان نزد آن حضرت آمدند و سؤالاتی را مطرح نمودند. ابن عباس سؤالات زیادی را که ابن صوریا از پیامبرصلی الله علیه و آله نقل می کند. از جمله اینکه از آن حضرت در مورد چگونگی خوابشان می پرسند و حضرت در پاسخ می فرماید: «دیدگانم به خواب مىرود، ولى قلبم بیدار است».[۹۳۹]
علامه پس از نقل کل روایت، به تحلیل آن می پردازد و همین قسمت از آن را مورد توجه قرار می دهد و می گوید:
«اینکه رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: چشمم می خوابد و قلبم بیدار است تنها در این حدیث نیامده؛ بلکه احادیثى بسیار چه از عامّه و چه از خاصّه در این باب رسیده و معنایش این است که آن حضرت، با خوابیدن از خود بی خود نمی شده، و در خـواب می دانسته که خواب است، و آنچه مىبیند، در خواب، است و نه در بیدارى…».[۹۴۰]
از کلام علامه چنین به نظر می رسد که ایشان حداقل این قسمت از روایت به پیامبرصلی الله علیه و آله را می پذیرد. خصوصاً اینکه علاوه بر نقل مشابه این روایت در منابع شیعی و سنی،[۹۴۱] از امام حسن عسکریعلیه السلام نیز، مشابه آن نقل گردیده است.[۹۴۲] بنابراین می توان گفت معیار ایشان در پذیرش این روایت هم مضمون بودن با روایات دیگر دانست که از نظر ایشان، دارای اعتبار است وشاید بتوان گفت، اعتبار آنها هم به علت نقل آن از معصومینعلیهم السلام می باشد و هم از این جهت که منابع بسیاری آن را نقل نموده اند.
نمونه دیگر، آیات سوره لیل است که شأن نزول آن، از ابن عباس این گونه نقل شده که به این مضمون که مردی درخت خرمایی داشت که شاخه آن به خانه شخصی دیگر رسیده و مایه آزار آنها می شد. پیامبرصلی الله علیه و آله، به صاحب درخت خرما پیشنهاد داد تا این درخت را به ایشان بفروشد تا در عوض درختی بهشتی نصیب او گردد و صاحب درخت، نپذیرفت. تا اینکه یکی از انصار به نام ابودحداح وارد معامله آن درخت خرما شد و با صاحبش صحبت کرد، و در آخر آن را به قیمت چهل درخت خرید، و به رسول خداصلی الله علیه و آله داد و رسول خداصلی الله علیه و آله هم آن را به صاحب خانه بخشید.[۹۴۳]
سیوطی پس از ذکر این روایت، آن را «ضعیف» خوانده است.[۹۴۴] و ابن عاشور، به دور از ذهن بودن آن اشاره نموده است.[۹۴۵] فخررازی نیز، آن را در شأن ابوبکر عنوان نموده و بر آن ادعای اجماع نموده است.[۹۴۶]
اما علامه پس از نقل مشابه این روایت از امام رضاعلیه السلام،[۹۴۷] دلیل قبول این را که آیه در شأن «ابو دحداح» است، اعتبار روایت امام رضاعلیه السلام و سایر روایاتی دانسته که همین مفاد را دارد.[۹۴۸]
بنــابراین، علامـه نـزول آیات سوره لیل را در مورد «ابو دحداح» صحیح می شمــرد و به نظر می رسد معیار ایشان در پذیرش این روایت، موافقت با روایات ائمهعلیهم السلام و نقل آن در منابع شیعی باشد.
همچنین، در شأن نزول آیه Cإِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرB[949] روایتی از ابن عباس نقل شده که می گوید: پس از وفات عبدالله فرزند پیامبرصلی الله علیه و آله، عاص بن وائل، آن حضرت را ابتر و بی عقب خواند و در پاسخش این آیه نازل شد که خود عاص بن وائل ابتر و بدون عقب است.[۹۵۰]
علامه، به روایاتی دیگر اشاره می کند که این آیه را در شأن عقبه بن ابی معیط،[۹۵۱] ابوجهل[۹۵۲] یا کعب بن اشرف،[۹۵۳] عنوان نموده ولی در مقام داوری، فقط این روایت، آن را «قابل اعتماد»، می خواند و علت آن را می توان «مؤید»ی دانست که ایشان از روایات ائمه علیهم السلام به نقل از امام حسنعلیه السلام[۹۵۴] بیان می کند.[۹۵۵]
در برخی موارد نیز روایات سبب نزول، که توسط مفسران مورد نقد و طرد واقع شده را، به علت «داشتن مضمون مشترک با روایات دیگر» دانسته و سعی در رفع اشکالاتی که به آنها وارد شده، می نماید:
۴-۱-۲-۱-۳٫ موافقت با عقل
سومین معیاری که علامه آن را به عنوان عاملی در پذیرش روایت سبب نزول مطرح نموده، سازگاری روایت با عقل می باشد. نمونه این موضع گیری در بیان سبب نزول آیه Cوَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً…B[956] است که طبق روایت عکرمه این گونه بیان گردیده است: حارث بن یزید و ابوجهل، عیــاش بن ابى ربیـــعه را شــکنجه مىکــردند. پس از مــدتی حــارث از مکه بیرون آمد تا نزد رسـول خداصلی الله علیه و آله رفته و اسلام آورد. در میان راه به عیاش برخورد، عیاش فرصت را غنیمت شمرده، و به خیال اینکه او هنوز کافر است، او را به قتل رساند و سپس نزد رسول خداصلی الله علیه و آله آمد و در این مورد بود که آیه مورد بحث نازل شد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله، به عیاش دستور داد تا یک برده مؤمن، آزاد کند.[۹۵۷]
علامه، روایتی مشابه این مضمون را نیز، بیان می کند و پس از آن، می گوید: «…لیکن روایتى که ما از عکرمه نقل کردیم به اعتبار عقلى نزدیکتر … است».[۹۵۸]
مورد دوم، در سبب نزول آیه Cوَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ماذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینB[959] از سدّی روایت شده است: قریش تصمیم گرفته بود هر یک بر سر راه کسانی قرار گیرند که از خارج، به مکه مىآیند تا حضرت محمدصلی الله علیه و آله را دیدار کنند و مانع این دیدار شوند. آنها به اشخاص تازه وارد می گفتند که محمدصلی الله علیه و آله، مردی دروغگوست و قومش از او کناره گرفته اند. اما عده ای، به این سخنان راضی نشده و وارد مکه می شدندو وقتی از مسلمانان درباره آن حضرت سوال می کردند، آنها پاسخ می دادند: خیر را مىگوید…[۹۶۰]
علامه این روایت را با «اعتبار عقلی» مساعد و سازگار می داند.[۹۶۱]
۴-۱-۲-۱-۴٫ موافقت با تاریخ نزول
علامه در موردی نیز، روایت سبب نزول را موافق با تاریخ نزول آیه بیان می دارد و روایت را می پذیرد و آن در بیان سبب نزول آیه Cوَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً…B[962] می باشد که روایت گذشته عکرمه را علاوه بر سازگاری با عقل، با توجه به سازگاری آن با تاریخ نزول سوره سوره نساء قابل قبول تلقی کرد.[۹۶۳]
۴-۱-۲-۱-۵٫ مؤید نظر تفسیری
علامه در برخــی از مــوارد، روایــت سبب نزول را به عنوان مؤید، شاهد یا قــرینه برای تفسیر خود می پذیرد:
مثلاً، در تفسیر آیه C…وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّه…B[964] ایشان، آیه را درباره منافقان دانسته و شمول آن، نسبت به یهودیان را نمی پذیرد.[۹۶۵]
در بحث روایی ابن عباس می گوید: «منافقان وقتى به رسول خداصلی الله علیه و آله مىرسیدند، مىگفتند: سام علیک و بدین جهت آیه نازل شد».[۹۶۶] و پس از ذکر این روایت، آن را نسبت به روایتی که آیه را به «یهودیان» نسبت داده است، صحیح تر می شمارد[۹۶۷] و بر این اساس، می توان گفت، این روایت نقش «مؤید» نظریه تفسیری ایشان، ایفا می کند.
نمونه دیگر، ذیل آیه Cوَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا…B[968] است که روایتی از عکرمه ، پیرامون سبب نزول آن نقل شده است: